این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است- من اما نگرانم

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟!

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

از سایه سنگین تو من کمترم آیا....؟!
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

ای عشق...! مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم
دیدگاه ها (۳۵)

اگر دوزخ را به من بخشند هرگز هیچ عاشق را نسوزماز بهر آنکه عش...

جان از تن آواز رفت .. من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم تو...

درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفتدر من غزلی درد کشید و سرِ ز...

هرگز نگفتندکه زن باید عاشق باشدو مَرد لایق ...عشق را سانسور ...

"صحنهٔ ناگهانی"هوای صخره ناگهان سنگین شد... گویی اکسیژن داشت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط