در خیابان پوچی قدمهایی بی هدف

در خیابان پوچی ، قدمهایی بی هدف
سرد و سنگین چون تصوراتی که ذهنهای افسرده را در می نوردد.
راس ساعت پوچی هرزگی ها آغاز می شود.
چشمهای گرسنه زوزه کشان به دنبال طعمه می گردند .
طعمه هایی که گرگتر از این گرگهایند .

نجاست در میان تار و پودهای نخ نما شده ی این شهر خاکستری می لولد
و نکبت از میان کرم پودرها و ریمل ها و عطرها و رژهای آتشین ترشح می کند چرک گونه !
چشمها می تازند ، زمانی که عفتها دریده میشود .
و دختری که اگر دختری بود آوا سر می دهد حراج .... حراج !
و هرز می رود پیچ انسانیت در میان این همه هرزگی روزمره ی بدنها و چشمها .
و اما می دانم خوب .... که افکار هرزه از چشمهای هرزه کثیف ترند .
افکاری هرز که می پایند ما را اعورانه و می خندند بر مایی که با سکوت خویشتن ،حراج خود را تعمدا فریاد می زنیم .


sookoot:-(
دیدگاه ها (۶)

گاهی باید شست!تمام حس و ذهن و فکررا...گاهی باید شست!تمام خاط...

ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠـــﻪ ﯼ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺩﺍﺷﺘــﻦ ﺩﺍﺭﻡﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـــــــﻢ ﮐﺴـﯽ ﺩﻭ...

فـــــاسد بـــودن فقط به تـــــن فـــــروشی نیستگاهی وقت ها ...

یاد دارم در غروبی سرد سرد،می گذشت از کوچه ما دوره گرد،داد می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط