یاد دارم در غروبی سرد سرد

یاد دارم در غروبی سرد سرد،
می گذشت از کوچه ما دوره گرد،

داد می زد: "کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم"،

اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!!

سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،

بوی نان تازه هوش اش برده بود،
اتفاقا مادرم هم، روزه بود،

صورت اش دیدم که لک برداشته،
دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،

باز هم بانگ درشت پیرمرد،
پرده اندیشه ام را پاره کرد...،

"دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،

خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟!!"

زنده یاد، قیصر امین پور


sookoot:-(
دیدگاه ها (۴)

فـــــاسد بـــودن فقط به تـــــن فـــــروشی نیستگاهی وقت ها ...

در خیابان پوچی ، قدمهایی بی هدف سرد و سنگین چون تصوراتی که ذ...

مشکلات زندگی من ، کلافی را ماند که در هم گره خورده است ،...ش...

مادربزرگ می گفت :هرگاه ستاره ای پر نور شودآدمی به دنیا می آی...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

دوپارتی اس\مات تهیونگپارت۲(اخر)ویو ا.ت... بردم تو اتاق دونفر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط