آدم ها همان جایی که رها شده اند

آدم ها همان جایی که رها شده اند
منتظر نمی مانند.
بر می گردند به مرزهای گذشته شان،
حتی کمی عقب تر،
پشت غرورشان سنگر می گیرند
تا احساساتشان یک بار دیگر گلوله نخورد.
احساسشان را می گذارند داخل یک جعبه ی فلزی
و درش را غل و زنجیر می کنند،
تا زیر پای کسانی که فقط برای عبور می آیند،
له نشود.
آدم ها همان جایی که رهایشان کرده اید
منتظر نمی مانند.
دفعه ی بعد که برگردی،
میبینی که نیستند.
اگر هم باشند،
این بار قبل از اینکه تو بروی،
می گذارند می روند.
می روند لا به لای صفحه های زندگی گم می شوند
و تو هر چقدر صفحه ها را بالا و پایین میکنی،
دیگر پیدایشان نمی کنی که نمی کنی.
فقط رد پاهایشان را میبینی
که روی خط های دفتر زندگی ات جا مانده،
و حضور هیچ آدم تازه ای هم،
از پس کمرنگ کردن ردپای آدمهای رفته برنمی آید.
دیدگاه ها (۱)

روز های زیادی گذشتو شب های بسیاری گریستمتا یاد گرفتم ...زندگ...

بیخــودی مظـلوم مـــی خوانند . . ‌‌.او را شــاعـــــــران . ...

گاهی دلم میخواهد یک بیمار توهمی باشم یا اینکه فراموشی بگیرم…...

و برای کســی که دلش گرفته است تنها سهمِ کوچکی از آسمان گرفته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط