دانلود رمان قمار سرنوشت
دانلود رمان قمار سرنوشت
نویسنده: coral و makhmal-66
ژانر: عاشقانه
داغونم تموم بدنم درد می کنه … لعنتی چه دست سنگینی هم داره … این راهم انگار کش اومده چرا نمی رسم …
نمی دونم امروز بارهام سنگین تره یا از کتک هایی که خوردم انقدر ضعیف شدم … بابا این همون راهیه که هفته ای
2 بار میری و میای … دلم لک زده واسه یک روز استراحت یک روز که فقط خودم باشم و هیچ کس نباشه تا دم به
دقیقه بهم دستور بده و فحش و ناسزا بارم کنه
آه االن چه وقت بارون اومدن بود چقدرم شدیده … لعنتی یادم رفت چتر بیارم حاال باید تا خونه موش آب کشیده
بشم تازه چه فرقی می کنه اگه چترم داشتم با کدوم دست من که هر دو دستم پر … کاش مامان زنده بود اگه بود
نمیذاشت این بشه حال و روزم که بشم کلفت بی جیره و مواجب خانم و فاسقای بدتر از خودش
نمی خوام مثل این دخترای زر زرو به نظر برسم اما این بغض لعنتی رو چی کار کنم که از دیشب قلمبه شده تو گلوم
و هیچ جور هم پایین نمی ره اگه دیشب گریه نکردم و هر جور فحش و ناسزایی رو تحمل کردم که اون دو تا
خوشحال نشن ولی االن که کسی نیست تازه با این بارون شدید اصال هیچ کس نمی فهمه پس چرا دارم بازم این
بغضو فرو می برم … چشام پر آب شده و اصال دیگه جلومو نمی بینم …
دیگه چیزی به اینکه به اون خونه ی عذاب برسم نمونده.. جایی که باید حق من میبود و اون لعنتی با نقشه هاش اونو
به دست آورد.. از صدای بوقی شدید به خودم میام انقدر هول کردم که پام می ره توی چاله ی آب می خورم
زمین…حاال چی کار کنم همشون ریخت زمین خدایا چه جوری جمعشون کنم…تازه حواسم میاد سر جاش انقدر تو
فکر و خیال بودم که اصال نفهمیدم کی رسیدم به خیابون… زانوم خیلی درد میکنه انقدر که گریم تشدید
میشه…همون طور که زانو زدم, به ماشین آخرین مدلی که فقط در چند قدمی ام ترمز کرده سر سری یه نگاهی می
کنم … تند تند دارم وسایلمو می ریزم توی ساکم االنه که دادش بره هوا … سریع بلند می شم بر می گردم طرفه
راننده تا ازش تشکر کنم که تا همین جام واسم منتظر مونده و بد و بیراه نثارم نکرده … اما انگار خشکم می زنه حتی
نمی تونم دهنمو باز کنم چه برسه به تشکر … چه نگاه سرد و خشنی یه چیزی تو نگاش بود که انگار تا اعماق
وجودمو لرزوند ترس برم داشت…نمی دونم چه قدر گذشت که با بوق ماشین های عقبی به خودم اومدم فقط تونستم
پاهامو تکون بدم و با عجله از اون جا دور بشم اما تا آخرین لحظه اون دو جفت چشم سرد و خشنی که به من نگاه
میکرد تو ذهنم مونده بود.
***
تا االن کدوم گوری بودی ؟ نمی گی هزار تا کار ریخته سرم ؟ خرید چهار تا دونه وسایل انقدر معطلی داره ؟ زود
باش مشتری ها منتظرن … لعنتی فقط مایه عذاب منی مثل اون پدرت بی همه چیزتم نمی میری که حداقلش از
دستت راحت بشم…
همونطور که داره می ره طرف سالن صدای غرغرهاشو می شنوم بغضی که از دیشب در حال فرو بردنشم انگار
دوباره داره می یاد باال چشام داره پر آب می شه…
سالم خوشگله چی شده اول صبحی باز صدای شهناز جونو دراوردی…http://mahroman.xyz/%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%82%d9%85%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d8%b1%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa/
نویسنده: coral و makhmal-66
ژانر: عاشقانه
داغونم تموم بدنم درد می کنه … لعنتی چه دست سنگینی هم داره … این راهم انگار کش اومده چرا نمی رسم …
نمی دونم امروز بارهام سنگین تره یا از کتک هایی که خوردم انقدر ضعیف شدم … بابا این همون راهیه که هفته ای
2 بار میری و میای … دلم لک زده واسه یک روز استراحت یک روز که فقط خودم باشم و هیچ کس نباشه تا دم به
دقیقه بهم دستور بده و فحش و ناسزا بارم کنه
آه االن چه وقت بارون اومدن بود چقدرم شدیده … لعنتی یادم رفت چتر بیارم حاال باید تا خونه موش آب کشیده
بشم تازه چه فرقی می کنه اگه چترم داشتم با کدوم دست من که هر دو دستم پر … کاش مامان زنده بود اگه بود
نمیذاشت این بشه حال و روزم که بشم کلفت بی جیره و مواجب خانم و فاسقای بدتر از خودش
نمی خوام مثل این دخترای زر زرو به نظر برسم اما این بغض لعنتی رو چی کار کنم که از دیشب قلمبه شده تو گلوم
و هیچ جور هم پایین نمی ره اگه دیشب گریه نکردم و هر جور فحش و ناسزایی رو تحمل کردم که اون دو تا
خوشحال نشن ولی االن که کسی نیست تازه با این بارون شدید اصال هیچ کس نمی فهمه پس چرا دارم بازم این
بغضو فرو می برم … چشام پر آب شده و اصال دیگه جلومو نمی بینم …
دیگه چیزی به اینکه به اون خونه ی عذاب برسم نمونده.. جایی که باید حق من میبود و اون لعنتی با نقشه هاش اونو
به دست آورد.. از صدای بوقی شدید به خودم میام انقدر هول کردم که پام می ره توی چاله ی آب می خورم
زمین…حاال چی کار کنم همشون ریخت زمین خدایا چه جوری جمعشون کنم…تازه حواسم میاد سر جاش انقدر تو
فکر و خیال بودم که اصال نفهمیدم کی رسیدم به خیابون… زانوم خیلی درد میکنه انقدر که گریم تشدید
میشه…همون طور که زانو زدم, به ماشین آخرین مدلی که فقط در چند قدمی ام ترمز کرده سر سری یه نگاهی می
کنم … تند تند دارم وسایلمو می ریزم توی ساکم االنه که دادش بره هوا … سریع بلند می شم بر می گردم طرفه
راننده تا ازش تشکر کنم که تا همین جام واسم منتظر مونده و بد و بیراه نثارم نکرده … اما انگار خشکم می زنه حتی
نمی تونم دهنمو باز کنم چه برسه به تشکر … چه نگاه سرد و خشنی یه چیزی تو نگاش بود که انگار تا اعماق
وجودمو لرزوند ترس برم داشت…نمی دونم چه قدر گذشت که با بوق ماشین های عقبی به خودم اومدم فقط تونستم
پاهامو تکون بدم و با عجله از اون جا دور بشم اما تا آخرین لحظه اون دو جفت چشم سرد و خشنی که به من نگاه
میکرد تو ذهنم مونده بود.
***
تا االن کدوم گوری بودی ؟ نمی گی هزار تا کار ریخته سرم ؟ خرید چهار تا دونه وسایل انقدر معطلی داره ؟ زود
باش مشتری ها منتظرن … لعنتی فقط مایه عذاب منی مثل اون پدرت بی همه چیزتم نمی میری که حداقلش از
دستت راحت بشم…
همونطور که داره می ره طرف سالن صدای غرغرهاشو می شنوم بغضی که از دیشب در حال فرو بردنشم انگار
دوباره داره می یاد باال چشام داره پر آب می شه…
سالم خوشگله چی شده اول صبحی باز صدای شهناز جونو دراوردی…http://mahroman.xyz/%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%82%d9%85%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d8%b1%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa/
۵۸.۲k
۰۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.