سالها پیش زیر آفتاب بهار از او سوال کردم:
سالها پیش زیر آفتاب بهار از او سوال کردم:
فکر میکنی وقتی مردیم ،
در آن دنیا باز همدیگر را میشناسیم ...؟
جوابی نداد اما دستم را محکمتر گرفت ....
چند روز بعد با یک ظرف پلاستیکی پر از ماکارونی ،
ناهار مهمانم کرد ...
سفره ی غذا را که جمع میکردیم گفت :
راستی از مادرم سوال کردم ...
پاسخ داد:
«اگر همدیگر را خیلی دوست داشته باشید ،
آن دنیا هم با همدیگر هستید»
بعد در آن ظهر گرم ،
لبخند زد و دستم را گرفت ...
انگار خیالش راحت باشد ،
که هیچوقت قرار نیست دوری مان را تحمل کنیم ...
در رویاهای او ،
اینطور بود که پیر می شویم
و میمیریم ....
اما در جای دیگری موهایمان مشکی و خرمایی می شود ،
و دشت های بنفش و نارنجی را دست در دست باد میدویم
و باز به روی پارچه ای ،
کنار رودی برای هم ماکارونی صدفی میکشیم ...
حالا بعد از چندین سال بی خبری ،
هنوز هم مادربزرگم هربار که به خانه مان می آید میگوید :
بعد مرگ ، هیچکس دیگری را نمیشناسد ...
با خود فکر میکنم چه بهتر که حرف مادرش را فراموش کنم ،
و تصور کنم اینکه روزی جایی دیگر با او باشم ،
مثل فریب روزه ی کله گنجشکی در بچگیست ...
ما که قول هایمان فراموش شد ،
ما که از جایی به بعد حتی دوری را تحمل نکردیم و پذیرفتیم ،
ما که سالها قبل از مرگ ،
همدیگر را نشناختیم ....
برایمان فرق نمیکند ،
حرف کدامین مادر را باور کنیم .....
#امیرعلی_ق
فکر میکنی وقتی مردیم ،
در آن دنیا باز همدیگر را میشناسیم ...؟
جوابی نداد اما دستم را محکمتر گرفت ....
چند روز بعد با یک ظرف پلاستیکی پر از ماکارونی ،
ناهار مهمانم کرد ...
سفره ی غذا را که جمع میکردیم گفت :
راستی از مادرم سوال کردم ...
پاسخ داد:
«اگر همدیگر را خیلی دوست داشته باشید ،
آن دنیا هم با همدیگر هستید»
بعد در آن ظهر گرم ،
لبخند زد و دستم را گرفت ...
انگار خیالش راحت باشد ،
که هیچوقت قرار نیست دوری مان را تحمل کنیم ...
در رویاهای او ،
اینطور بود که پیر می شویم
و میمیریم ....
اما در جای دیگری موهایمان مشکی و خرمایی می شود ،
و دشت های بنفش و نارنجی را دست در دست باد میدویم
و باز به روی پارچه ای ،
کنار رودی برای هم ماکارونی صدفی میکشیم ...
حالا بعد از چندین سال بی خبری ،
هنوز هم مادربزرگم هربار که به خانه مان می آید میگوید :
بعد مرگ ، هیچکس دیگری را نمیشناسد ...
با خود فکر میکنم چه بهتر که حرف مادرش را فراموش کنم ،
و تصور کنم اینکه روزی جایی دیگر با او باشم ،
مثل فریب روزه ی کله گنجشکی در بچگیست ...
ما که قول هایمان فراموش شد ،
ما که از جایی به بعد حتی دوری را تحمل نکردیم و پذیرفتیم ،
ما که سالها قبل از مرگ ،
همدیگر را نشناختیم ....
برایمان فرق نمیکند ،
حرف کدامین مادر را باور کنیم .....
#امیرعلی_ق
۱۲.۸k
۰۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.