بچه های ویس...چون لایک نکردین پست قبلیو دلخورم ....ولی چو
بچه های ویس...چون لایک نکردین پست قبلیو دلخورم ....ولی چون خودم کرم دارمو نمیتونم پست نذارم یه داستان ترسناک دیگه واستون اوردم ...ولی برا اینکه ادامشو ببینین باید این پست یا قبلیو تبلیغ بکنینتا لایکا بالای ۸۰ بشه ....دیگر خود دانید ...اینم یه داستان دیگه ...اگرم تبلیغ نکردین یا لایک کم بود باید تا پس فردا بصبرین ...بای بای جنا بیان بخورتون ...
از عمدا جای حساسشو برداشتم هاهاهاها...عکسه بالا هم یه کم چندشه... نه؟؟؟؟؟؟؟؟خخخخ ...خب دیگه زیادی حرافی کردم ....اها راستی اخر شب بخونین ....کپی هم ممنوعه ...نکنین ...جون ننه تون نکنین ..کردین ایشالله یه بلایی سرتون بیاد ...
یه نفر گفته بود کپی نکن ولی من کردم دسای بابامو سگ گاز گرفت ...الانم بخیه کرده ..قشنگ سگمون جرررررررر داده ها
خب حالا وللش ...اگه فول لایک کردین ممیتونین کپی کنین ...
خب اووووممم دیگه فک نکنم حرفی داشته باشم ...اها راسی
چیزه ...اگه پستای قبلی بالای ۸۰ لایک بخورن ساعت ۱۲ شب ⇓⇓ادامه رو میزارم ...خب یه کوچولو حرافی کردم ...بای بای ..⇓⇓
از کودکی علاقه شدیدی به دیدن مناطق جن زده داشتم
از وقتی که فارق التحصیل شدم بهمراه دو دوست صمیمی ام
فرشید و مینا که همدانشگاهی هم بودیم و بعدا فرشید و مینا
ازدواج کردن به سفرهای گروهی میریم و راجب ارواح تحقیق میکنیم…
صبح به آرامی بیدار شدم و دست و صورتم رو شستم در آیینه نگاهی
به خودم انداختم ، تلویزیون رو روشن کردم در یک دستم کنترل و در دست
دیگرم لیوان چایی ام گرفته بودم که یکدفعه صدای جیغ زنانه و بلندی از
اتاقم بلند شد از شدت شوک تکانی خوردم و چایی روی پام ریخت
صدای داد من و جیغ باهم قاطی شده بود
بدو بدو به داخل اتاق دویدم اما کسی آنجا نبود
نگاهی به موبایلم انداختم که صدا از داخلش می امد
آرام قدم برداشتم اسم فرشید روی گوشی افتاده بود
نفس راحتی کشیدم و فوشی نثارش کردم و برداشتم:
الو…سلام سهیل جون…نترسیدی که …
سریعا گفتم: نکبت این صدای مزخرف چی بود؟
خنده ای کرد و گفت: دیروز بلوتوث کردم بعد گذاشتم
رو زنگت تا یه شوکه باحال بهت بدم!!
همین که امدم یه فوش نون و آبدار بهش بدم
گفت: راستی…یه سوپرایز برات دارم
یادته گفتم مینا چند وقته خواب یه کلبه رو میبینه
گفتم: آره .. چطور؟
فرشید با هیجان بیشتر ادامه داد: دیشب هم باز اون خوابو دید
تا اینکه اتفاقی فهمیدم اون کلبه واقعا وجود داره
توی دهکده مادربزرگش تو حاشیه کرج هستش
با کنجکاوی گفتم : خوب…
ادامه داد: اهالی روستا میگن جن زدس
هر ماه یکروز صدای جیغ و داد از کلبه می آید
هرکی هم واردش شده دیگه برنگشته!!
مادربزرگش میگفت همین دیشب یکی از اهالی
که خوابگرد بوده بطور اتفاقی بسمت کلبه میرفته
که یک هیزم شکن که داشته از اونجا رد میشه
بیدارش میکنه…اونم یادش نمی اومده که چه خوابی میدیده
میگن هرکیو میخواد بگیره به خوابش میاد و میکشونش اونجا
گفتم: خوب … حالا میخوای چیکار کنی!؟؟؟
فرشید بلافاصله گفت: خوب این که سئوال نداره
چه سوژه ای بهتر از این …خیلی وقته تجسس نکردیم
لبم رو پیچوندم و گفتم : خیلی خوب باشه
از جا بلند شدم لباسم رو پوشیدم
از راه پله داشتم پایین می رفتم که خانم
ملکی پیرزن همسایه گفت: مادر میشه کمکم کنی
این زنبیلو برام بیاری بالا …بعد بدون اینکه منتظر جواب شه
زنبیل و گذاشت زمین و راه افتاد
سری از تاسف تکان دادم و زنبیلو برداشتم
بقدری سنگین بود که انگار یه کامیون بار توشه
وقتی رسیدم جلو در خانه از شدت نفس نفس زدن
داشتم خفه میشدم …
دوباره برگشتم پایین و سوار ماشین شدم
از پارکینگ بیرون زدم یکدفعه یک گربه
پرید جلوی ماشین ترمز کردم
گربه چپ چپ نگاهم کرد ورد شد
پوزخندی زدم و به راهم ادامه دادم
بلاخره رسیدم
هنوز زنگو نزده فرشید خندان درو باز کرد
با پیژامه گل گلی که پاش کرده بود شبیه
دلقکهای سیرک شده بود
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:از صدای ترمزت فهمیدم خودتی
وارد خانه شدم مینا با دوتا چایی وارد خانه شد
سلامی بهش کردم …فرشید گفت: پنجشنبه خوبه ؟
گفتم: چطور؟؟؟ مینا گفت: برای رفتن به کلبه دیگه!!!
سریع گفتم: مگه تو هم میخوای بیای؟
مینا اخماشو در هم کشید و گفت: ما همیشه ۳ تایی تجسس میکردیم
گفتم: آره…ولی…ایندفعه تورو هدف قرار دادند
فرشید گفت: بیخیال اینا همش خوابه ..شرط میبندم
مثل اوندفعه که تو شمال یه خونه ویلایی بود میگفتن جن داره
بعدا فهمیدیم یکی یواشکی اونجا میخوابیده و سرصدا مال اون بوده
مینا گفت:امیدوارم…..ولی….
پنجشنبه زودتر از اینکه فکر کنم فرا رسید
کوله بارم رو بستم: چراغ قوه و ضبط صوت و طناب
شمع و وسایل دیگر…قرآن جیبی ام را بوسیدم و داخل جیبم گذاشتم
همین که از در خانه بیرون زدم ملوک خانم رو دیدم که از سرکوچه
با یه زنبیل بزرگ داشت می آم
از عمدا جای حساسشو برداشتم هاهاهاها...عکسه بالا هم یه کم چندشه... نه؟؟؟؟؟؟؟؟خخخخ ...خب دیگه زیادی حرافی کردم ....اها راستی اخر شب بخونین ....کپی هم ممنوعه ...نکنین ...جون ننه تون نکنین ..کردین ایشالله یه بلایی سرتون بیاد ...
یه نفر گفته بود کپی نکن ولی من کردم دسای بابامو سگ گاز گرفت ...الانم بخیه کرده ..قشنگ سگمون جرررررررر داده ها
خب حالا وللش ...اگه فول لایک کردین ممیتونین کپی کنین ...
خب اووووممم دیگه فک نکنم حرفی داشته باشم ...اها راسی
چیزه ...اگه پستای قبلی بالای ۸۰ لایک بخورن ساعت ۱۲ شب ⇓⇓ادامه رو میزارم ...خب یه کوچولو حرافی کردم ...بای بای ..⇓⇓
از کودکی علاقه شدیدی به دیدن مناطق جن زده داشتم
از وقتی که فارق التحصیل شدم بهمراه دو دوست صمیمی ام
فرشید و مینا که همدانشگاهی هم بودیم و بعدا فرشید و مینا
ازدواج کردن به سفرهای گروهی میریم و راجب ارواح تحقیق میکنیم…
صبح به آرامی بیدار شدم و دست و صورتم رو شستم در آیینه نگاهی
به خودم انداختم ، تلویزیون رو روشن کردم در یک دستم کنترل و در دست
دیگرم لیوان چایی ام گرفته بودم که یکدفعه صدای جیغ زنانه و بلندی از
اتاقم بلند شد از شدت شوک تکانی خوردم و چایی روی پام ریخت
صدای داد من و جیغ باهم قاطی شده بود
بدو بدو به داخل اتاق دویدم اما کسی آنجا نبود
نگاهی به موبایلم انداختم که صدا از داخلش می امد
آرام قدم برداشتم اسم فرشید روی گوشی افتاده بود
نفس راحتی کشیدم و فوشی نثارش کردم و برداشتم:
الو…سلام سهیل جون…نترسیدی که …
سریعا گفتم: نکبت این صدای مزخرف چی بود؟
خنده ای کرد و گفت: دیروز بلوتوث کردم بعد گذاشتم
رو زنگت تا یه شوکه باحال بهت بدم!!
همین که امدم یه فوش نون و آبدار بهش بدم
گفت: راستی…یه سوپرایز برات دارم
یادته گفتم مینا چند وقته خواب یه کلبه رو میبینه
گفتم: آره .. چطور؟
فرشید با هیجان بیشتر ادامه داد: دیشب هم باز اون خوابو دید
تا اینکه اتفاقی فهمیدم اون کلبه واقعا وجود داره
توی دهکده مادربزرگش تو حاشیه کرج هستش
با کنجکاوی گفتم : خوب…
ادامه داد: اهالی روستا میگن جن زدس
هر ماه یکروز صدای جیغ و داد از کلبه می آید
هرکی هم واردش شده دیگه برنگشته!!
مادربزرگش میگفت همین دیشب یکی از اهالی
که خوابگرد بوده بطور اتفاقی بسمت کلبه میرفته
که یک هیزم شکن که داشته از اونجا رد میشه
بیدارش میکنه…اونم یادش نمی اومده که چه خوابی میدیده
میگن هرکیو میخواد بگیره به خوابش میاد و میکشونش اونجا
گفتم: خوب … حالا میخوای چیکار کنی!؟؟؟
فرشید بلافاصله گفت: خوب این که سئوال نداره
چه سوژه ای بهتر از این …خیلی وقته تجسس نکردیم
لبم رو پیچوندم و گفتم : خیلی خوب باشه
از جا بلند شدم لباسم رو پوشیدم
از راه پله داشتم پایین می رفتم که خانم
ملکی پیرزن همسایه گفت: مادر میشه کمکم کنی
این زنبیلو برام بیاری بالا …بعد بدون اینکه منتظر جواب شه
زنبیل و گذاشت زمین و راه افتاد
سری از تاسف تکان دادم و زنبیلو برداشتم
بقدری سنگین بود که انگار یه کامیون بار توشه
وقتی رسیدم جلو در خانه از شدت نفس نفس زدن
داشتم خفه میشدم …
دوباره برگشتم پایین و سوار ماشین شدم
از پارکینگ بیرون زدم یکدفعه یک گربه
پرید جلوی ماشین ترمز کردم
گربه چپ چپ نگاهم کرد ورد شد
پوزخندی زدم و به راهم ادامه دادم
بلاخره رسیدم
هنوز زنگو نزده فرشید خندان درو باز کرد
با پیژامه گل گلی که پاش کرده بود شبیه
دلقکهای سیرک شده بود
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:از صدای ترمزت فهمیدم خودتی
وارد خانه شدم مینا با دوتا چایی وارد خانه شد
سلامی بهش کردم …فرشید گفت: پنجشنبه خوبه ؟
گفتم: چطور؟؟؟ مینا گفت: برای رفتن به کلبه دیگه!!!
سریع گفتم: مگه تو هم میخوای بیای؟
مینا اخماشو در هم کشید و گفت: ما همیشه ۳ تایی تجسس میکردیم
گفتم: آره…ولی…ایندفعه تورو هدف قرار دادند
فرشید گفت: بیخیال اینا همش خوابه ..شرط میبندم
مثل اوندفعه که تو شمال یه خونه ویلایی بود میگفتن جن داره
بعدا فهمیدیم یکی یواشکی اونجا میخوابیده و سرصدا مال اون بوده
مینا گفت:امیدوارم…..ولی….
پنجشنبه زودتر از اینکه فکر کنم فرا رسید
کوله بارم رو بستم: چراغ قوه و ضبط صوت و طناب
شمع و وسایل دیگر…قرآن جیبی ام را بوسیدم و داخل جیبم گذاشتم
همین که از در خانه بیرون زدم ملوک خانم رو دیدم که از سرکوچه
با یه زنبیل بزرگ داشت می آم
۱۷.۹k
۱۹ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.