پارت ۸۶
پارت ۸۶
خیلی آروم پسرک رو روی تخت گذاشت.....توی خواب خیلی مظلوم بود ،در حالی وقتی بیدار بود یه جا آروم نمی نشست.....با لبخند ملیحی به چهره ی مثل فرشته ی پسرکش خیره شد.....دقیقا به باباش رفته بود....چه توی خواب چه توی بیداری خیلی شبیه جین بود.....ناخودآگاه یاد رفتار جین افتاد....به طور عجیبی بعد از حرفای امشب عصبانی و ناراحت به نظر میرسید.....الان هم رفته بود عروسکهای هیسو رو از داخل ماشین بیاره....
(جیسو ویو)
باید باهاش حرف بزنم.....بعد از چند دقیقه با ساک کوچیک عروسک ها برگشت.....همچنان عصبانی به نظر میرسید.....ساک رو از دستش گرفتم و گفتم
^فقط همین مونده بود؟
€آره(سرد)
چیزی نگفتم تا ببینم خودش چیزی میگه یا نه.....
حوله رو برداشت و به سمت حموم حرکت کرد....
^یه لحظه وایسا....
همچنان با حالت سرد به سمتم برگشت
€چیه؟
^چیزی شده؟
€نه
برگشت و خواست بره که مانع شدم
^تو یه چیزیت هست
€نه چیزیم نیست(حالت سرد)
^تو دروغ گفتن اصلا خوب نیستی
نفس حرصی کشید و چیزی نگفت
^چی شده؟هوم؟......ما که تموم حرفا و مشکلاتمون رو توی ماشین حل کردیم.....چیزی مونده که توی راه بهم نگفته باشیش؟
دوباره سکوت کرد.....
^از دست من ناراحتی؟
دوباره و دوباره سکوت کرد
^من کاری کردم؟...(مکث)...خب جواب بده.....
یهو با عصبانیت نگاهشو بهم دادو گفت
€آره از دست تو ناراحتم......(داد آروم)
^هیشششش......هیسو بیدار میشه.....
نفس عمیقی کشید....
^بشین با هم حرف میزنیم.....
با حرص حوله رو پرت کرد و روی مبل نشست...
^چیشده؟
€تو از بارداری ا/ت خبر داشتی؟
^خب آره....
پوزخندی زد و جواب داد
€تو میدونستی و به من نگفتی......
^خب مطمئن نبودم،وگرنه بهت میگفتم....
€دروغ نگو.....اگه مطمئن نبودی جلوی جمع نمی گفتیش.....
نفس عمیقی کشیدم.....جین راست میگفت.....من مطمئن بودم که ا/ت بارداره.....اما به اون نگفتم.....و یه جورایی زده بودم زیر قانونمون....
€صد بار بهت گفتم......از پنهان کاری متنفرم....
^من پنهان کاری نکردم.....
€چرا......تو از صبح فهمیدی قضیه رو اما به منی که شوهرتم هیچی نگفتی.....
^آو....سوکجینا خواهش میکنم......واقعا فکر نمی کردم تو سر این قضیه ناراحت بشی....
€حالا میبینی که شدم....
لبخند شیرینی زدم و آروم روی پاهاش نشستم.....دستامو دور گردنش حلقه کردم.....
سرشو رو به اونور کرد
^اوم.....اونجوری نکن دیگه....
€بلند شو.....من با این کارات خر نمیشم....
^خب ببخشید.....فکر نمی کردم ناراحت بشی.....
€بهتم گفتم.....دوست ندارم چیزی از منی که شوهرتم پنهان کنی.....وقتی اینکارو میکنی فکر می کنم دیگه بهم اعتماد نداری؟
^گفتم که....عذر می خوام....
دوباره روشو اونور کرد......
^منو میبخشی جناب کیم؟
لبخند ریزی روی لبهاش نشست.....منم لبخند شیرینی تحویلش دادم.....
€چیکار کنم که قلبم در برابر این کیوت بازیای جنابعالی دووم نمیاره؟
دوباره خنده ای کردم.....
^مث بچه ها قهر می کنی.....
€بچه خودتی دختره ی لجباز(حالت اخمو با خنده)بلند شو....بلند شو.....خرم کردی با این کارات.....بلند شو می خوام برم دوش بگیرم.....
خنده ای کردم و از روش پاش بلند شدم.....
حوله رو برداشت و به سمت حموم حرکت کرد و هم زمان با خنده گفت.....
€یادت باشه هنوز نبخشیدمت.....
^خیلی خب برو.....
جین روحیه ی حساسی داشت......همونطور که اون خیلی حواسش هست که من از هر لحاظی هیچ آسیبی نبینم.....منم باید حواسم بهش باشه.......گاهی وقتا با خودم که فکر می کنم.....به این نتیجه میرسم که هیچ کس به جز جین نمی تونسته یه اینجور زندگی شیرینی با همه لجبازی و غر غر هاش برام بسازه.........
"پرش زمانی صبح"
(نویسنده)
با سردرگمی از پله ها پایین اومد....نگاهی به میز کرد که دید همه دور میز هستن.....
جیسو با دیدن دخترک با اشتیاق اسمشو صدا زد....
^اوووو......ا/تا.....
ا/ت لبخند ریزی زد و گفت
+خیلی خوابیدم؟
^نه نه.....بیا بشین.....
شرط نمیزارم.....کامنت و لایک کنید تا بازم پارت آپ کنم
خیلی آروم پسرک رو روی تخت گذاشت.....توی خواب خیلی مظلوم بود ،در حالی وقتی بیدار بود یه جا آروم نمی نشست.....با لبخند ملیحی به چهره ی مثل فرشته ی پسرکش خیره شد.....دقیقا به باباش رفته بود....چه توی خواب چه توی بیداری خیلی شبیه جین بود.....ناخودآگاه یاد رفتار جین افتاد....به طور عجیبی بعد از حرفای امشب عصبانی و ناراحت به نظر میرسید.....الان هم رفته بود عروسکهای هیسو رو از داخل ماشین بیاره....
(جیسو ویو)
باید باهاش حرف بزنم.....بعد از چند دقیقه با ساک کوچیک عروسک ها برگشت.....همچنان عصبانی به نظر میرسید.....ساک رو از دستش گرفتم و گفتم
^فقط همین مونده بود؟
€آره(سرد)
چیزی نگفتم تا ببینم خودش چیزی میگه یا نه.....
حوله رو برداشت و به سمت حموم حرکت کرد....
^یه لحظه وایسا....
همچنان با حالت سرد به سمتم برگشت
€چیه؟
^چیزی شده؟
€نه
برگشت و خواست بره که مانع شدم
^تو یه چیزیت هست
€نه چیزیم نیست(حالت سرد)
^تو دروغ گفتن اصلا خوب نیستی
نفس حرصی کشید و چیزی نگفت
^چی شده؟هوم؟......ما که تموم حرفا و مشکلاتمون رو توی ماشین حل کردیم.....چیزی مونده که توی راه بهم نگفته باشیش؟
دوباره سکوت کرد.....
^از دست من ناراحتی؟
دوباره و دوباره سکوت کرد
^من کاری کردم؟...(مکث)...خب جواب بده.....
یهو با عصبانیت نگاهشو بهم دادو گفت
€آره از دست تو ناراحتم......(داد آروم)
^هیشششش......هیسو بیدار میشه.....
نفس عمیقی کشید....
^بشین با هم حرف میزنیم.....
با حرص حوله رو پرت کرد و روی مبل نشست...
^چیشده؟
€تو از بارداری ا/ت خبر داشتی؟
^خب آره....
پوزخندی زد و جواب داد
€تو میدونستی و به من نگفتی......
^خب مطمئن نبودم،وگرنه بهت میگفتم....
€دروغ نگو.....اگه مطمئن نبودی جلوی جمع نمی گفتیش.....
نفس عمیقی کشیدم.....جین راست میگفت.....من مطمئن بودم که ا/ت بارداره.....اما به اون نگفتم.....و یه جورایی زده بودم زیر قانونمون....
€صد بار بهت گفتم......از پنهان کاری متنفرم....
^من پنهان کاری نکردم.....
€چرا......تو از صبح فهمیدی قضیه رو اما به منی که شوهرتم هیچی نگفتی.....
^آو....سوکجینا خواهش میکنم......واقعا فکر نمی کردم تو سر این قضیه ناراحت بشی....
€حالا میبینی که شدم....
لبخند شیرینی زدم و آروم روی پاهاش نشستم.....دستامو دور گردنش حلقه کردم.....
سرشو رو به اونور کرد
^اوم.....اونجوری نکن دیگه....
€بلند شو.....من با این کارات خر نمیشم....
^خب ببخشید.....فکر نمی کردم ناراحت بشی.....
€بهتم گفتم.....دوست ندارم چیزی از منی که شوهرتم پنهان کنی.....وقتی اینکارو میکنی فکر می کنم دیگه بهم اعتماد نداری؟
^گفتم که....عذر می خوام....
دوباره روشو اونور کرد......
^منو میبخشی جناب کیم؟
لبخند ریزی روی لبهاش نشست.....منم لبخند شیرینی تحویلش دادم.....
€چیکار کنم که قلبم در برابر این کیوت بازیای جنابعالی دووم نمیاره؟
دوباره خنده ای کردم.....
^مث بچه ها قهر می کنی.....
€بچه خودتی دختره ی لجباز(حالت اخمو با خنده)بلند شو....بلند شو.....خرم کردی با این کارات.....بلند شو می خوام برم دوش بگیرم.....
خنده ای کردم و از روش پاش بلند شدم.....
حوله رو برداشت و به سمت حموم حرکت کرد و هم زمان با خنده گفت.....
€یادت باشه هنوز نبخشیدمت.....
^خیلی خب برو.....
جین روحیه ی حساسی داشت......همونطور که اون خیلی حواسش هست که من از هر لحاظی هیچ آسیبی نبینم.....منم باید حواسم بهش باشه.......گاهی وقتا با خودم که فکر می کنم.....به این نتیجه میرسم که هیچ کس به جز جین نمی تونسته یه اینجور زندگی شیرینی با همه لجبازی و غر غر هاش برام بسازه.........
"پرش زمانی صبح"
(نویسنده)
با سردرگمی از پله ها پایین اومد....نگاهی به میز کرد که دید همه دور میز هستن.....
جیسو با دیدن دخترک با اشتیاق اسمشو صدا زد....
^اوووو......ا/تا.....
ا/ت لبخند ریزی زد و گفت
+خیلی خوابیدم؟
^نه نه.....بیا بشین.....
شرط نمیزارم.....کامنت و لایک کنید تا بازم پارت آپ کنم
۵۱.۹k
۰۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.