یک بار دیگه همه شوک شدن.....مخصوصا جونگ کوک
یک بار دیگه همه شوک شدن.....مخصوصا جونگ کوک
-تو.......خبر داشتی؟
÷اوهوم.....اولین نفر به من گفت....
حس بی ارزش بودن به جونگ کوک دست داد.....باورش نمیشد که ا/ت به جای اینکه اولین نفر، به همسرش این موضوع رو بگه....رفته به دوستش گفته.....یعنی تا این حد برای ا/ت غریبه بود؟
جیمین با حالت طلبکارانه رو به چه یونگ گفت....
×تو میدونستی و به من نگفتی؟
چه یونگ هم که جواب خوبی برای جیمین توی آستینش داشت جواب داد
÷فکر نمی کنم این به شما ربطی داشته باشه.....طبق قرار داد رابطه ما فقط در حد خدمتکار و اربابه.....همین....پس لازم نیست بیام راز دوست صمیمیم رو به اربابم بگم......(لحن تند).
جیمین حرفی نداشت که بزنه.....چه یونگ راست میگفت....اون حق دخالت توی کارای دیگه ی چه یونگ رو نداشت...
نفس حرصی کشید دست به سینه با حرص به مبل تکیه داد.....
سکوت مرگباری بین همه شکل گرفت.....
جونگ کوک بعد از چند مین نفس عمیقی کشید و گفت
-خب فکر کنم همه چیز معلوم شد....فقط میمونه یه چیز.....اینکه......ا/ت به من یا هوسوک چیزی درباره بارداریش نگفته...به جز چه یونگ....از شمام می خوام که به روش نیارین که این قضیه رو میدونین....مثل من و هوسوک....تا وقتی که خودش باهاش کنار بیاد....تصمیم بگیره به هممون.......(مکث)از جمله من این موضوع رو بگه..........(مکث)خیلی خب....دیگه برین...،همه خسته این....باید استراحت کنین....
بعد از تموم شدن حرف جونگ کوک جین به سرعت با صورت عبوس به طرف اتاقشون حرکت کرد....
جیسو با دیدن جین نگران شد....این که تا چند دقیقه پیش حالش خوب بود....چرا یهو اینجوری عصبانی به نظر رسید....
چه یونگ و جیمین از جاشون بلند شدن....
هوسوک و تهیونگ و فلورا هم همینطور....
جونگ کوک از هوسوک پرسید
-میای تو اتاق کدوممون؟
هوسوک لبخند ملیحی زد جواب داد
@ ترجیح میدم توی کلبه کوچیک خاطراتم شب ها رو بگذرونم
جونگ کوک تازه متوجه شد.....منظور هوسوک کلبه ی کوچیک پشت ویلا بود که هوسوک بیشتر بچگیش رو اونا گذرونده بود....
-اما آخه اونجا....
@ نگران نباش....دادم تر و تمیزش کنن.....
-خب.....اگه اینجوری راحت تری.....کاری ندارم....
هوسوک هم با لبخند ملیحی جواب جونگ کوک رو داد....
همه چیز رو به راه بود که فلورا رو به هوسوک گفت
$اوپا.....می تونم بیام پیش تو؟
تهیونگ با تعجب به فلورا خیره شد
٪(تهیونگ)آخه چرا؟
فلورا بدون توجه به تهیونگ دوباره جملشو تکرار کرد....
هوسوک که کاملا متوجه منظور فلورا شده بود قبول کرد....
@ باشه ولی باید رو زمین بخوابی چون فقط یه تخت داره اونجا.....
$ مشکلی نیست....
هوسوک با خودش فکر کرد که فلورا انقدر از تهیونگ متنفره که حاضره بخاطر اینکه با اون هم اتاق نباشه،روی زمین بخوابه....خبر نداشت که فلورا داشت سعی می کرد آتیشی کوچیکی که توی قلبش به پا شده بود رو خاکستر کنه.....یه حس عجیب که به تهیونگ پیدا کرده بود....یه حسی که علاوه بر تنفر چیز دیگه ای هم داشت.....شاید هم فقط تنفر و لجبازی بوده که انقدر فلورا رو درگیر کرده......
هوسوک و فلورا از ویلا خارج شدن و هر کدوم از افراد اونجا به اتاق هاشون رفتن.....از ذهن پریشون تهیونگ و جونگ کوک و جیمین که هر کدوم درگیر مسئله ی مبهمی بود بگم یا از سردرگمی فورا و حسادت چه یونگ به فلورا براتون بگم......یا از دخترکی که بدون توجه به اتفاقاتی که امشب افتاد.....توی خواب ناز خودش به سر میبرد بگم.....هر چیزی که بگم فقط از جذابیت ادامه داستان کم میکنه.....پس دیگه صحبتی نمیکنم و شما رو در انتظار پارت های بعدی میزارم....
شرایط=
○۸۰ لایک
○۸۰ کامنت
-تو.......خبر داشتی؟
÷اوهوم.....اولین نفر به من گفت....
حس بی ارزش بودن به جونگ کوک دست داد.....باورش نمیشد که ا/ت به جای اینکه اولین نفر، به همسرش این موضوع رو بگه....رفته به دوستش گفته.....یعنی تا این حد برای ا/ت غریبه بود؟
جیمین با حالت طلبکارانه رو به چه یونگ گفت....
×تو میدونستی و به من نگفتی؟
چه یونگ هم که جواب خوبی برای جیمین توی آستینش داشت جواب داد
÷فکر نمی کنم این به شما ربطی داشته باشه.....طبق قرار داد رابطه ما فقط در حد خدمتکار و اربابه.....همین....پس لازم نیست بیام راز دوست صمیمیم رو به اربابم بگم......(لحن تند).
جیمین حرفی نداشت که بزنه.....چه یونگ راست میگفت....اون حق دخالت توی کارای دیگه ی چه یونگ رو نداشت...
نفس حرصی کشید دست به سینه با حرص به مبل تکیه داد.....
سکوت مرگباری بین همه شکل گرفت.....
جونگ کوک بعد از چند مین نفس عمیقی کشید و گفت
-خب فکر کنم همه چیز معلوم شد....فقط میمونه یه چیز.....اینکه......ا/ت به من یا هوسوک چیزی درباره بارداریش نگفته...به جز چه یونگ....از شمام می خوام که به روش نیارین که این قضیه رو میدونین....مثل من و هوسوک....تا وقتی که خودش باهاش کنار بیاد....تصمیم بگیره به هممون.......(مکث)از جمله من این موضوع رو بگه..........(مکث)خیلی خب....دیگه برین...،همه خسته این....باید استراحت کنین....
بعد از تموم شدن حرف جونگ کوک جین به سرعت با صورت عبوس به طرف اتاقشون حرکت کرد....
جیسو با دیدن جین نگران شد....این که تا چند دقیقه پیش حالش خوب بود....چرا یهو اینجوری عصبانی به نظر رسید....
چه یونگ و جیمین از جاشون بلند شدن....
هوسوک و تهیونگ و فلورا هم همینطور....
جونگ کوک از هوسوک پرسید
-میای تو اتاق کدوممون؟
هوسوک لبخند ملیحی زد جواب داد
@ ترجیح میدم توی کلبه کوچیک خاطراتم شب ها رو بگذرونم
جونگ کوک تازه متوجه شد.....منظور هوسوک کلبه ی کوچیک پشت ویلا بود که هوسوک بیشتر بچگیش رو اونا گذرونده بود....
-اما آخه اونجا....
@ نگران نباش....دادم تر و تمیزش کنن.....
-خب.....اگه اینجوری راحت تری.....کاری ندارم....
هوسوک هم با لبخند ملیحی جواب جونگ کوک رو داد....
همه چیز رو به راه بود که فلورا رو به هوسوک گفت
$اوپا.....می تونم بیام پیش تو؟
تهیونگ با تعجب به فلورا خیره شد
٪(تهیونگ)آخه چرا؟
فلورا بدون توجه به تهیونگ دوباره جملشو تکرار کرد....
هوسوک که کاملا متوجه منظور فلورا شده بود قبول کرد....
@ باشه ولی باید رو زمین بخوابی چون فقط یه تخت داره اونجا.....
$ مشکلی نیست....
هوسوک با خودش فکر کرد که فلورا انقدر از تهیونگ متنفره که حاضره بخاطر اینکه با اون هم اتاق نباشه،روی زمین بخوابه....خبر نداشت که فلورا داشت سعی می کرد آتیشی کوچیکی که توی قلبش به پا شده بود رو خاکستر کنه.....یه حس عجیب که به تهیونگ پیدا کرده بود....یه حسی که علاوه بر تنفر چیز دیگه ای هم داشت.....شاید هم فقط تنفر و لجبازی بوده که انقدر فلورا رو درگیر کرده......
هوسوک و فلورا از ویلا خارج شدن و هر کدوم از افراد اونجا به اتاق هاشون رفتن.....از ذهن پریشون تهیونگ و جونگ کوک و جیمین که هر کدوم درگیر مسئله ی مبهمی بود بگم یا از سردرگمی فورا و حسادت چه یونگ به فلورا براتون بگم......یا از دخترکی که بدون توجه به اتفاقاتی که امشب افتاد.....توی خواب ناز خودش به سر میبرد بگم.....هر چیزی که بگم فقط از جذابیت ادامه داستان کم میکنه.....پس دیگه صحبتی نمیکنم و شما رو در انتظار پارت های بعدی میزارم....
شرایط=
○۸۰ لایک
○۸۰ کامنت
۶۵.۶k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.