چند پارتی هاروچیو سانزو¹ 𝑻𝒐𝒌𝒚𝒐 𝑹𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆𝒓𝒔
ـــــــــــــــــــــــᵥₑgₑₜₐbₗₑ ₛₑₗₗₑᵣ gᵢᵣₗــــــــــــــــــــــــ
«سانزو» با انزجار خون های ریخته شده روی کلتش را تمیز کرد و زیر لب غر غر کرد.
سانزو:«اخه مایکی_سان چرا باید منو به این ماموریت بفرسته؟میتونست به یکی دیگه بگه..من الان باید پیش ا/ت میبودم نه پیش این جنازه ها!»
قلب سانزو با فکر کردن به ا/ت به تپش افتاد و دستانش از حرکت ایستاند.
ا/ت دوست کودکی او بود. تنها کسی که مانند «باجی» قلب مهربانی داشت و نمیخواست برای سانزو اتفاقی بیافتد آن هم برای کاری که خودش نکرده بود.
ولی زمانی که مایکی عصبانی میشد هیچکس جلو دارش نبود؛انگار شیطانی درونش بیدار میشود و تا کاری که میخواهد را انجام ندهد ول کن نیست.
سانزو دستش را بالا برد و زخم هایی که از همراه او بودند را لمس کرد.
چند وقت پیش،ا/ت را در یک پاساژ تقریبا مشهور دیده بود. ا/ت به انتظار دوستش روی یکی از نیمکت هایی که برای استراحت مشتری ها گذاشته بودند،نشسته بود و به مغازه های مختلف نگاه میکرد.
سانزو بدون معطلی روی نیمکتی که ا/ت روی ان نشسته بود نشست و لبخند زد:
سانزو:«سلام~»
ا/ت با شنیدن صدای او برگشت و نگاهش کرد . بعد از چند ثانیه لبخند زد و با صدای بلند فریاد کشید
ا/ت:«هارو!چقدر بزرگ شدی!»
سانزو تک خنده ای زد.
سانزو:«مگه قرار بود همیشه بچه بمونم؟؟»
ا/ت:«ن..نه منظورم این نبود!فقط خیلی قد بلند شدی»
سانزو نیشخند زد.
سانزو:«اره ولی تو هنوز قد کوتاهی!»
ا/ت اخم کرد و با حالت دوستانه به بازوی او مشت زد.
ا/ت:«اینو ول کن...حالت خوبه؟؟»
سانزو:«اره..»
ا/ت لبخند زد:«خوشحالم از اینکه حالت خوبه!بعد از اینکه اما_چان فوت شد دیگه نتونستم ببینمت.»
سانزو به نیمکت تکیه داد و آه کشید.
سانزو:«اره..بعد از اون اتفاقات همه چیز تغییر کرد..هیچکدوممون دیگه اون آدم قبلی نبودیم...انقدر تو مشکلاتمون غرق شدیم که نفهمیدیم کی رفتی..»
ا/ت:«دیگه اینا مهم نیست!ما همو دوباره بعد از 12 سال دیدیم این مهمه!پس بیا گذشته ر_»
:«ا/ت!بیا بریم! دیر شده!!»
ا/ت به ساعت روبروی انها که ساعت 4:20 دقیقه را نشان میداد نگاه کرد و با عجله از روی نیمکت بلند شد.
ا/ت:«فردا ساعت 6 همون جای همیشگی میبینمت !خدافظ.»
و قبل از اینکه سانزو حتی متوجه شود او غیب شد...مثل همیشه!
ـــــــــــــــــــــــᵥₑgₑₜₐbₗₑ ₛₑₗₗₑᵣ gᵢᵣₗــــــــــــــــــــــــ
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
امیدوارم توی کارنامه تون همه ی نمره هاتون 20 باشه!
خدافظ..
___
#سانزو_هاروچیو
#چند_پارتی
#توکیو_ریونجرز
#دخترک_سبزی_فروش
«سانزو» با انزجار خون های ریخته شده روی کلتش را تمیز کرد و زیر لب غر غر کرد.
سانزو:«اخه مایکی_سان چرا باید منو به این ماموریت بفرسته؟میتونست به یکی دیگه بگه..من الان باید پیش ا/ت میبودم نه پیش این جنازه ها!»
قلب سانزو با فکر کردن به ا/ت به تپش افتاد و دستانش از حرکت ایستاند.
ا/ت دوست کودکی او بود. تنها کسی که مانند «باجی» قلب مهربانی داشت و نمیخواست برای سانزو اتفاقی بیافتد آن هم برای کاری که خودش نکرده بود.
ولی زمانی که مایکی عصبانی میشد هیچکس جلو دارش نبود؛انگار شیطانی درونش بیدار میشود و تا کاری که میخواهد را انجام ندهد ول کن نیست.
سانزو دستش را بالا برد و زخم هایی که از همراه او بودند را لمس کرد.
چند وقت پیش،ا/ت را در یک پاساژ تقریبا مشهور دیده بود. ا/ت به انتظار دوستش روی یکی از نیمکت هایی که برای استراحت مشتری ها گذاشته بودند،نشسته بود و به مغازه های مختلف نگاه میکرد.
سانزو بدون معطلی روی نیمکتی که ا/ت روی ان نشسته بود نشست و لبخند زد:
سانزو:«سلام~»
ا/ت با شنیدن صدای او برگشت و نگاهش کرد . بعد از چند ثانیه لبخند زد و با صدای بلند فریاد کشید
ا/ت:«هارو!چقدر بزرگ شدی!»
سانزو تک خنده ای زد.
سانزو:«مگه قرار بود همیشه بچه بمونم؟؟»
ا/ت:«ن..نه منظورم این نبود!فقط خیلی قد بلند شدی»
سانزو نیشخند زد.
سانزو:«اره ولی تو هنوز قد کوتاهی!»
ا/ت اخم کرد و با حالت دوستانه به بازوی او مشت زد.
ا/ت:«اینو ول کن...حالت خوبه؟؟»
سانزو:«اره..»
ا/ت لبخند زد:«خوشحالم از اینکه حالت خوبه!بعد از اینکه اما_چان فوت شد دیگه نتونستم ببینمت.»
سانزو به نیمکت تکیه داد و آه کشید.
سانزو:«اره..بعد از اون اتفاقات همه چیز تغییر کرد..هیچکدوممون دیگه اون آدم قبلی نبودیم...انقدر تو مشکلاتمون غرق شدیم که نفهمیدیم کی رفتی..»
ا/ت:«دیگه اینا مهم نیست!ما همو دوباره بعد از 12 سال دیدیم این مهمه!پس بیا گذشته ر_»
:«ا/ت!بیا بریم! دیر شده!!»
ا/ت به ساعت روبروی انها که ساعت 4:20 دقیقه را نشان میداد نگاه کرد و با عجله از روی نیمکت بلند شد.
ا/ت:«فردا ساعت 6 همون جای همیشگی میبینمت !خدافظ.»
و قبل از اینکه سانزو حتی متوجه شود او غیب شد...مثل همیشه!
ـــــــــــــــــــــــᵥₑgₑₜₐbₗₑ ₛₑₗₗₑᵣ gᵢᵣₗــــــــــــــــــــــــ
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
امیدوارم توی کارنامه تون همه ی نمره هاتون 20 باشه!
خدافظ..
___
#سانزو_هاروچیو
#چند_پارتی
#توکیو_ریونجرز
#دخترک_سبزی_فروش
۵.۷k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.