شوهر دو روزه. پارت۷۴
از نگاهم خوند: فهمیدی میخوام پرتت کنم پایین؟
تهیونگ: اره
نیشخند زد: وصیتی نداری؟؟
سرمو انداختم پایین....زندگیم تموم شد؟....
دلم گرفت...خیلی چیزا هست که دلم براشون تنگ میشه....آرمیا.... ا . ت!
حاظرم بمیرم ولی ا. ت نمیره
دوباره پرسیدم: باشه منو بکش فقط قبلش بهم راستش رو بگو، چه بلایی سر ا. ت آوردی؟ اون کجاست؟؟
مین هیوک لبخند زد: ا. ت الان توی کوچه... هست و فلوریا با تیر زد توی قلبش!
حرفش....احساس کردم قلبم یه لحظه نزد! چـ... چـی؟؟؟ ا. ت....قلبش....
# یادآوری خاطرات...
ا. ت سرشو گذاشت روی پام...
لبخند زدم، چقدر دوستش دارم؟ بی نهایت؟
نمیدونم چقدر بهش زل زده بودم، زمان از دستم در رفته بود که یهو ا. ت برگشت و با اخم نگاهم کرد! اخم که کرد کیوت تر شد
حرصم گرفت چونشو محکم گرفتم که فرار نکنه.
شروع کرد دستو پا زدن. ولی من قوی تر از این حرفا بودم که ولش کنم!
سرم رو نزدیک سرش بردم و لبم رو روی لبش گذاشتم...:)
سرمو بالا که اوردم دیدم ا. ت با تعجب داره بهم نگاه میکنه...
لبخند زدم...
زمزمه کردم: ا. ت...خیلی دوستت دارم:)
اونم شیطون خندید: من دوستت ندارم...عاشقتم تهیونگ:)
دستش رو روی گونم گذاشت: لطفا مراقب خودت باش... من حتی نمیتونم یه دقیقه دوریت رو تحمل کنم، امیدوارم من زودتر از تو بمیرم تهیونگ:) 💔
...
مین هیوک: داری گریه میکنی!؟
بغضمو قورت دادم: ازت نمیگذرم مین هیوک! نــمیگـــذرممم!!!!
پوزخند زد: برام مهم نیس، خب اماده ای؟
یک
دو
ســه....!
تهیونگ: اره
نیشخند زد: وصیتی نداری؟؟
سرمو انداختم پایین....زندگیم تموم شد؟....
دلم گرفت...خیلی چیزا هست که دلم براشون تنگ میشه....آرمیا.... ا . ت!
حاظرم بمیرم ولی ا. ت نمیره
دوباره پرسیدم: باشه منو بکش فقط قبلش بهم راستش رو بگو، چه بلایی سر ا. ت آوردی؟ اون کجاست؟؟
مین هیوک لبخند زد: ا. ت الان توی کوچه... هست و فلوریا با تیر زد توی قلبش!
حرفش....احساس کردم قلبم یه لحظه نزد! چـ... چـی؟؟؟ ا. ت....قلبش....
# یادآوری خاطرات...
ا. ت سرشو گذاشت روی پام...
لبخند زدم، چقدر دوستش دارم؟ بی نهایت؟
نمیدونم چقدر بهش زل زده بودم، زمان از دستم در رفته بود که یهو ا. ت برگشت و با اخم نگاهم کرد! اخم که کرد کیوت تر شد
حرصم گرفت چونشو محکم گرفتم که فرار نکنه.
شروع کرد دستو پا زدن. ولی من قوی تر از این حرفا بودم که ولش کنم!
سرم رو نزدیک سرش بردم و لبم رو روی لبش گذاشتم...:)
سرمو بالا که اوردم دیدم ا. ت با تعجب داره بهم نگاه میکنه...
لبخند زدم...
زمزمه کردم: ا. ت...خیلی دوستت دارم:)
اونم شیطون خندید: من دوستت ندارم...عاشقتم تهیونگ:)
دستش رو روی گونم گذاشت: لطفا مراقب خودت باش... من حتی نمیتونم یه دقیقه دوریت رو تحمل کنم، امیدوارم من زودتر از تو بمیرم تهیونگ:) 💔
...
مین هیوک: داری گریه میکنی!؟
بغضمو قورت دادم: ازت نمیگذرم مین هیوک! نــمیگـــذرممم!!!!
پوزخند زد: برام مهم نیس، خب اماده ای؟
یک
دو
ســه....!
- ۴۶.۵k
- ۱۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط