🥀 angel and demon 🥀
پارت ۴ : ناجی من
*Helios*
دیگه نمیتونستم بیشتر از این تحمل کنم .
هر بار که عذاب کشیدن اطرافیانم رو می دیدم بیشتر از خودم متنفر میشدم ، چون ضعیف بودم چون همیشه دردی رو درداشون بودم نمیتونستم مثل یه اهریمن بی احساس رفتار کنم و جوری رفتار کنم که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده هر دفعه که تصمیم میگرفتم قوی باشم تا چشم به هم میزدم خودم رو در حال زجه زدن تو بغل برادر بزرگترم میدیدم .
راستش من بیشتر اوقات بهش حسودیم می کنم .چون آنقدر محکم و قوی بود و همیشه هوامونو داشت حس میکردم نه خودمم مثل بقیه اون رو یه سرمایه باارزش میدونم با این تفاوت که حتی از خودمم بیشتر دوستش داشتم .
داشتم طبق معمول توی تنهاییم گریه میکردم و با خودم درددل میکردم که متوجه شدم یه نفر رو به روم ایستاده ، احتمالا از افراد پدرمه دوباره افرادش رو فرستاده تا برای اینکه احساساتم رو بروز میدم تنبیهم کنن ... سرم رو بالا نبردم تا ببینم کیه و دوباره شروع کردم هق هق کردن .
اون جلوتر اومد و منو بغل کرد و گفت : گریه نکن قلبم درد میگیره ....نگران نباش داداش کوچیکه ... هر دو مون رو نجات میدم .
اون از افراد پدرم نبود ! اون برادرم سلن بود کسی که از هر چیزی برام بیشتر ارزش داشت .
_ زودباش تبدیل شو .. به هر سایدی که دلت میخواد .. فقط تبدیل شو وهر موقع که گفتم تغییر شکل بده و به کالبد انسانی در بیا باید فرار کنیم .. باید بریم زمین ... اونجا میتونیم بهتر زندگی کنیم .
پی نوشت: من با تو آتش جهنم هم تحمل کردم ...
با تو مرگم تحمل کردم .....
زندگی کردن که چیزی نیست ...
هلیوس : ناجی من
امضا : jihoo8
#sope #yonseok
*Helios*
دیگه نمیتونستم بیشتر از این تحمل کنم .
هر بار که عذاب کشیدن اطرافیانم رو می دیدم بیشتر از خودم متنفر میشدم ، چون ضعیف بودم چون همیشه دردی رو درداشون بودم نمیتونستم مثل یه اهریمن بی احساس رفتار کنم و جوری رفتار کنم که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده هر دفعه که تصمیم میگرفتم قوی باشم تا چشم به هم میزدم خودم رو در حال زجه زدن تو بغل برادر بزرگترم میدیدم .
راستش من بیشتر اوقات بهش حسودیم می کنم .چون آنقدر محکم و قوی بود و همیشه هوامونو داشت حس میکردم نه خودمم مثل بقیه اون رو یه سرمایه باارزش میدونم با این تفاوت که حتی از خودمم بیشتر دوستش داشتم .
داشتم طبق معمول توی تنهاییم گریه میکردم و با خودم درددل میکردم که متوجه شدم یه نفر رو به روم ایستاده ، احتمالا از افراد پدرمه دوباره افرادش رو فرستاده تا برای اینکه احساساتم رو بروز میدم تنبیهم کنن ... سرم رو بالا نبردم تا ببینم کیه و دوباره شروع کردم هق هق کردن .
اون جلوتر اومد و منو بغل کرد و گفت : گریه نکن قلبم درد میگیره ....نگران نباش داداش کوچیکه ... هر دو مون رو نجات میدم .
اون از افراد پدرم نبود ! اون برادرم سلن بود کسی که از هر چیزی برام بیشتر ارزش داشت .
_ زودباش تبدیل شو .. به هر سایدی که دلت میخواد .. فقط تبدیل شو وهر موقع که گفتم تغییر شکل بده و به کالبد انسانی در بیا باید فرار کنیم .. باید بریم زمین ... اونجا میتونیم بهتر زندگی کنیم .
پی نوشت: من با تو آتش جهنم هم تحمل کردم ...
با تو مرگم تحمل کردم .....
زندگی کردن که چیزی نیست ...
هلیوس : ناجی من
امضا : jihoo8
#sope #yonseok
۱۸.۹k
۲۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.