🥀 angel and demon 🥀
پارت ۳ : ماهی که خاموش شد
*SELEN*
من حسش می کردم ، تمام دردایی که برادرم می کشید ؛ تمام زجرایی که مادرم متحمل می شد . همشو از ته وجودم حس می کردم .
هر بار که مادرم از اون جهنمی های بدبخت کتک می خورد و ازش سو استفاده می شد .
هر بار که برادرم با صدای جیغ و زجه زدن و التماس های مامانم میترسید و گریه میکرد .
همه این ها رو حس می کردم با تموم وجودم .....
هلیوس مثل من قوی نبود ، اون میترسید ، اون ضعیف بود و نیاز به مراقبت داشت . اون خیلی احساسی بود و این برای یه دورگه فرشته _ اهریمن اصلا خوب نبود .
من یاد گرفته بودم که گریه نکنم ، احساساتم رو سرکوب کنم ، وقتی مامانم می افته دست اون عو** ضی ها ساکت بمونم ، چشمام رو ببندم ، گوش هام رو کر کنم و برادر کوچولوی ترسوم رو محکم بغل کنم تا گریه هاش معلوم نشه و برای نشون دادن احساساتش توسط آریس عوضی و یارانش تنبیه نشه .
من یاد گرفته بودم اهریمن باشم و با قلبی در از نفرت و سیاهی زندگی کنم و اون درست برعکس من بود با قلب یک فرشته به دنیا اومده بود و مثل یک نوزاد مظلوم بود و همین باعث میشد که من در برابرش احساس مسئولیت بکنم و بخوام تا ابد مراقبش باشم . چون اون برادر کوچولوی مظلوم من بود ....
من تموم سختی ها رو تنهایی متحمل شدم تا برادر کوچولوم کسی داشته باشه که بهش تکیه کنه ، که مادرم به خاطر من نگران نباشه ولی همه اینا باعث شد که درونم تاریک و قلبم سیاه و سنگی بشه 💔
پی نوشت : من احساساتمو سرکوب کردم که شاید زندگی کردن آسون تر بشه ....
من همه چیز رو تو خودم می ریختم ؛ دردام رو ، اشکام رو ، کمبود هام رو ، علاقه مندی هام رو .....
ولی ... کاش این کار رو نمیکردم ..... این کار فقط باعث شد که ماه نورش رو از دست بده و ماه گرفتگی بشه .....
سلن _ماهی که خاموش شد .
امیدوارم لذت برده باشید ❤️
امضا : jihoo8
#sope #yonseok
*SELEN*
من حسش می کردم ، تمام دردایی که برادرم می کشید ؛ تمام زجرایی که مادرم متحمل می شد . همشو از ته وجودم حس می کردم .
هر بار که مادرم از اون جهنمی های بدبخت کتک می خورد و ازش سو استفاده می شد .
هر بار که برادرم با صدای جیغ و زجه زدن و التماس های مامانم میترسید و گریه میکرد .
همه این ها رو حس می کردم با تموم وجودم .....
هلیوس مثل من قوی نبود ، اون میترسید ، اون ضعیف بود و نیاز به مراقبت داشت . اون خیلی احساسی بود و این برای یه دورگه فرشته _ اهریمن اصلا خوب نبود .
من یاد گرفته بودم که گریه نکنم ، احساساتم رو سرکوب کنم ، وقتی مامانم می افته دست اون عو** ضی ها ساکت بمونم ، چشمام رو ببندم ، گوش هام رو کر کنم و برادر کوچولوی ترسوم رو محکم بغل کنم تا گریه هاش معلوم نشه و برای نشون دادن احساساتش توسط آریس عوضی و یارانش تنبیه نشه .
من یاد گرفته بودم اهریمن باشم و با قلبی در از نفرت و سیاهی زندگی کنم و اون درست برعکس من بود با قلب یک فرشته به دنیا اومده بود و مثل یک نوزاد مظلوم بود و همین باعث میشد که من در برابرش احساس مسئولیت بکنم و بخوام تا ابد مراقبش باشم . چون اون برادر کوچولوی مظلوم من بود ....
من تموم سختی ها رو تنهایی متحمل شدم تا برادر کوچولوم کسی داشته باشه که بهش تکیه کنه ، که مادرم به خاطر من نگران نباشه ولی همه اینا باعث شد که درونم تاریک و قلبم سیاه و سنگی بشه 💔
پی نوشت : من احساساتمو سرکوب کردم که شاید زندگی کردن آسون تر بشه ....
من همه چیز رو تو خودم می ریختم ؛ دردام رو ، اشکام رو ، کمبود هام رو ، علاقه مندی هام رو .....
ولی ... کاش این کار رو نمیکردم ..... این کار فقط باعث شد که ماه نورش رو از دست بده و ماه گرفتگی بشه .....
سلن _ماهی که خاموش شد .
امیدوارم لذت برده باشید ❤️
امضا : jihoo8
#sope #yonseok
۱۸.۲k
۲۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.