استاد تاریخ فا*کی (part 8)

مادر و پدرم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مادر و پدرم پرتم کردن از خونه بیرون
مجبور شدم بیام اینجا
ولی تو بازم اینجایی!!
_به چپ*م
انتظار دیگه‌ای هم ازت نمیرفت

بلند شدم به دریا نگاه کردم یاد خاطراتمون افتادم، یاد بدبختیام به رون لختم که جای دستاش بود نگاهی کردم
اشکام گونه‌هامو خیس داشتن میکردن.
برگشتن سمتش
امیدوارم دیگه هیچ وقت نبینمت ته جون
و رفتم داخل دریا...
.
.
.
.
.
رفتم توی آب و چشمامو بستم
.
.
.
.
چند مین بعد
.
.
.
.
.
همه‌ی خاطراته خوب و بدم داشتم توسرم مرور میکردم که حس خفگی‌ای بهم دست داد که یهو..
.
.
.
.
.
.
.
.
یکی کشیدتم بیرون

(یاد آوری علامت‌ها: ا.ت = * جون = _ ) 🎀


_داری چه غلطی میکنی؟ [داد و عصبانی]
_کَلت جایی خورده؟! [داد بلند]

کسی..ازت..نخواست..نجاتم..بدی [سرفه]

_اَههههههههه [دستشو لای موهاش کشید]
_یکم عقل داشته باشی بد نیست موقرمزی

بس کن دیگه [کمی بلند]

_میبینم تشکر هم بلد نیستی که.

جون رفت حح چی فکر کرده من ازش باید ممنون باشم نجاتم داده ، تو خواب ببینه ، عوضییییییییییییییییییییی(جون رو میگه)
...ادامه دارد💝


"کیوی خشن 🥝🔪