حکایت رفاقت من با تو حکایت قهوه ایست که امروز به یاد تو پشت ...

.
حکایت رفاقت من با تو حکایت قهوه ایست که امروز به یاد تو پشت میز کافه ای تلخِ تلخ نوشیدم!

که با هر جرعه، بسیار اندیشیدم که این طعم را دوست دارم یا نه؟

و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدنش را نداشتم!

و تمام که شد فهمیدم باز هم قهوه می خواهم!

حتی تلخِ تلخ!
.
دیدگاه ها (۱)

.در کافه ، کنج دیوار ، روبروی هم و چه خوب قهوه را نخوردیم!حر...

.بوی تو که در مشام قهوه خانه می پیچدبهار با هر چه گل و پرنده...

.هی کافه چی !میزهایت را تک نفره کن …نمیبینی همــــــه تنهایی...

پشت میز همیشگی، رو به صاحب کافه : روز برفی قشنگیستفقط آمده ا...

بخش اول: تملک کافه‌چیشخصیت‌ها: سانزو (خشن، جذاب، تملک‌جو)، ی...

✭ میان قهوه و حسادت ✭ Wylder P.2در ادامه...هوای عصر سردتر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط