مثل تمام عاشقانه های پیش از اینگذشت آنقدر آرام که نه خ

مثل تمام عاشقانه های پیش از این، گذشت. آنقدر آرام که نه خاطره ای از آن ماند و نه ترانه ای به یادگار. یک احساس نا تمام، یک حسرت بی دلیل، یک فصل کهربایی و من که امشب درست در نقطه ای ایستاده ام که پیش رویم برف می بارد و پشت سرم برگ می ریزد. نمی دانم به کدام آرزوی رفته و کدام خاطره ی نیامده دل ببندم. نمی دانم چرا پنجره را نمی بندم وقتی در کوچه باد می آید. انگار منتظر معجزه ام. معجزه ای که قرار است با برف بر روی شاخه بنشیند در یک صبح نزدیک که در همین حوالی پرسه می زند. باید چشم باز کنم و احساس کنم ناگهانی این حضور زمستانی را. زمستان و عشق هر دو سر زده از راه می رسند...
#رادیوهفت
دیدگاه ها (۱)

لبخند رابه یکدیگر...........هدیه دهیمغم ها رابا هم.............

صبح نفسش حق استبه هر بهانه بیدارت می کندکه روزِ تازه را شروع...

نه به اندیشه ی زیبا ، نه به احساس لطیفکه به تلفیقی از این ها...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط