نفرت عشق♥:-)
نفرت عشق♥:-)
پارت۳۶
دیانا: بیا بگیر بکپ دیگه😐:-\
ارسلان: هارشدی ن؟😐:-\
دیانا: با من درست صبحت کن بچه😐
ارسلان:😐:-\
دیانا: من رفتم بابا میخای بیا میخای نیا اصن به مح چــ😐
ارسلان: .ً....
#ارسلان
از دست کارای این دختر(دیانا) خندم گرفته بود
رفتم دست صورتمو شصتم
رفتم تو اتاق دیدم دیانا خوابه یک بالشت ورداشتمو با یک پتو رفتم تو حال بخوابم
نمیخاستم معذب ش..ه
رفتم رو مبل بالشت گذاشتم پتو رو انداختم رو خودم ولی هرکار میکردم خوابم نمیبرد همش به جشن تولد فرداشب فکر میکردم.. از کار خودم پشیمون شده بودم ک... رضا رو دعوت کرده بودم گوشیمو برداشتمو به رضا اس دادم
#مکامله
ارسلان: سلام
بعد ۵ مین رضا جوابمو داد
رضا: سلام اقای کاشی فرمایش؟؟
ارسلان: ببخشید این وقت شب مزاحمتون شدم
رضا: نه مراحمید کارتون؟؟
ارسلان: میخاستم بگم تولد کنسل شده و نیاید..
رضا: اوکی نمیگفتی هم نمیومدم
ارسلان: به درک
رضا:😏😏
ارسلان: بای
رضا: بای
#پایان.مکامله
گوشیمو رو سکوت گذاشتمو چشمامو بستم ولی خوابم نمیبرد
تلویزیون روشن کردم نشستم فیلم نگاه کنم
بعد ۵ مین صدای در اتاق اومد
#دیانا
رفتم تو اتاق میخاستم بخوابم اما قبلش چندتا ارزو کردم
چشمامو بستم روهم
خوابم برد
هنوز چشمام تو حالت خواب ، بیداری بود ک صدای تلویزیون اومدم
شالمو سرم کردم ، لباسمو پوشیدم رفتم تو سالن
دیدم ارسلان داره فیلم نگاه میکنه
ارسلان: عه بیدار شدی
دیانا: اوم اره ، داری چیکار میکنی؟
ارسلان: دارم میرقصم😐ناموصن معلوم نی دارم چیکار میکنم دارم فیلم نگاه میکنم دیگ
رفتم طرف اشپز خونه از تو کشو تخمه هارو برداشتمو ریختم تو ظرف اوردم جای ارسلان بغل دست ارسلان نشستم
دیانا: حالا اسم فیلمش چیه؟
ارسلان...
دیانا: اوکی
تخمه هارو خوردیم همینطوری فیلم نگاه میکردیم
ارسلان: مرسی هستی البته کاش همیشه بودی...
دیانا....
ادامح دارد ..:-) 💔
پارت۳۶
دیانا: بیا بگیر بکپ دیگه😐:-\
ارسلان: هارشدی ن؟😐:-\
دیانا: با من درست صبحت کن بچه😐
ارسلان:😐:-\
دیانا: من رفتم بابا میخای بیا میخای نیا اصن به مح چــ😐
ارسلان: .ً....
#ارسلان
از دست کارای این دختر(دیانا) خندم گرفته بود
رفتم دست صورتمو شصتم
رفتم تو اتاق دیدم دیانا خوابه یک بالشت ورداشتمو با یک پتو رفتم تو حال بخوابم
نمیخاستم معذب ش..ه
رفتم رو مبل بالشت گذاشتم پتو رو انداختم رو خودم ولی هرکار میکردم خوابم نمیبرد همش به جشن تولد فرداشب فکر میکردم.. از کار خودم پشیمون شده بودم ک... رضا رو دعوت کرده بودم گوشیمو برداشتمو به رضا اس دادم
#مکامله
ارسلان: سلام
بعد ۵ مین رضا جوابمو داد
رضا: سلام اقای کاشی فرمایش؟؟
ارسلان: ببخشید این وقت شب مزاحمتون شدم
رضا: نه مراحمید کارتون؟؟
ارسلان: میخاستم بگم تولد کنسل شده و نیاید..
رضا: اوکی نمیگفتی هم نمیومدم
ارسلان: به درک
رضا:😏😏
ارسلان: بای
رضا: بای
#پایان.مکامله
گوشیمو رو سکوت گذاشتمو چشمامو بستم ولی خوابم نمیبرد
تلویزیون روشن کردم نشستم فیلم نگاه کنم
بعد ۵ مین صدای در اتاق اومد
#دیانا
رفتم تو اتاق میخاستم بخوابم اما قبلش چندتا ارزو کردم
چشمامو بستم روهم
خوابم برد
هنوز چشمام تو حالت خواب ، بیداری بود ک صدای تلویزیون اومدم
شالمو سرم کردم ، لباسمو پوشیدم رفتم تو سالن
دیدم ارسلان داره فیلم نگاه میکنه
ارسلان: عه بیدار شدی
دیانا: اوم اره ، داری چیکار میکنی؟
ارسلان: دارم میرقصم😐ناموصن معلوم نی دارم چیکار میکنم دارم فیلم نگاه میکنم دیگ
رفتم طرف اشپز خونه از تو کشو تخمه هارو برداشتمو ریختم تو ظرف اوردم جای ارسلان بغل دست ارسلان نشستم
دیانا: حالا اسم فیلمش چیه؟
ارسلان...
دیانا: اوکی
تخمه هارو خوردیم همینطوری فیلم نگاه میکردیم
ارسلان: مرسی هستی البته کاش همیشه بودی...
دیانا....
ادامح دارد ..:-) 💔
۸۴.۸k
۰۶ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.