🌸
🌸
دیدی یادت رفت؟
دیدی یادم رفت؟
دیدی حرف نزدیم از بس که من باورم شده تو هیچ وقت آفتاب آسمون من نمیشی؟
دیدی چقدر راحت میگم نیستی؟
دیدی گنجیشکا نیومدن برام آواز بخونن که بدونم از طرف تو اومدن؟
دیدی سبز نشدم؟ گل ندادم؟
دیدی شدم یه درخت خشک بی بر وسط کویر خشک؟ همین رو میخوای؟
دیدی هی به خندههات نگاه کردم دلم لرزید ولی هیچی نگفتم؟
دیدی بزرگ شدم؟
دیدی یه شبه چقدر برف نو اومد رو موهام و دلم؟
دیدی نیومدم دم چشمات وان یکاد بخونم؟
دیدی عین آدم بزرگا عین عاقلها وایسادم از دور نگاهت کردم، ساکت ساکت، بدون این که بپرسم بقیه به چه حقی از نزدیک نگاهت میکنن؟
دیدی امسال وقتی شجریان تو هدفونم خوند یا مقلب القلوب،غم از چشمام سر نرفت تو خیابون؟
دیدی باورم شد احسن الحال من نمیشی؟
دیدی فال نگرفتم که دارمت یا نه؟ از بس که فالم بد اومده همیشه.
دیدی واست اهنگ نفرستادم، از صدات تعریف نکردم واسه همه، ننوشتم که چقدر بوسیدن کف دستات خوبه؟
دیدی ویروس زد به دلم؟
دیدی چطور مچاله شدم تو خودم از درد، اما بهت نگفتم بیا بوسم کن خوب شم؟
دیدی خوب شدن رو نخواستم؟
دیدی فهمیدم درد از شفا بهتره اگه ته شفا رنجیدن تو باشه؟
دیدی لباتو نخواستم؟
همینو میخواستی؟
دیدی بهار شد و بهار نشدم؟
دیدی ابر سفید نشدم، که باز بیام دلتو ببرم از بس که قشنگم وسط آسمون؟
مدتیه سنگ شدم ته جوب آب، چه قشنگی ای؟ چه دل بردنی؟ همونی شدم که خواستی. سنگ. سرد. سفت. لال.
روزا عاقل و بزرگ و آدم حسابیم دیگه ، از بس که می ترسی از دیوونگیم .
مدتیه دیگه دکتر راضیه ازم. میگه بهبودی در رفتار من عیان شده. فکر کنم یعنی کنار اومدم با نداشتنت.
حالا باز باید صبر کنم تا هوا تاریک بشه و بیام به تماشای عکسهات و آواز بخونم تو کوچه هایی که ازشون رد نمیشی و شعرهای نصرت رحمانی رو داد بکشم و آمبولانس بیاد منو ببره یه جای دور.
یه جای دور که دیوارهای سفید داره وهمیشه انگار صبح بعد از مستیه و آدم سرش درد می کنه ولی به خودش میگه
می ارزید.
اون مستی به این خماری می ارزید. این که تو آرومی به این که من پریشونم می ارزید.
دیدی بزرگ شدم بالاخره؟ همین رو میخواستی؟
نمیخواستی ، تو من رو هیچ جور نمیخوای...
دیدی یادت رفت؟
دیدی یادم رفت؟
دیدی حرف نزدیم از بس که من باورم شده تو هیچ وقت آفتاب آسمون من نمیشی؟
دیدی چقدر راحت میگم نیستی؟
دیدی گنجیشکا نیومدن برام آواز بخونن که بدونم از طرف تو اومدن؟
دیدی سبز نشدم؟ گل ندادم؟
دیدی شدم یه درخت خشک بی بر وسط کویر خشک؟ همین رو میخوای؟
دیدی هی به خندههات نگاه کردم دلم لرزید ولی هیچی نگفتم؟
دیدی بزرگ شدم؟
دیدی یه شبه چقدر برف نو اومد رو موهام و دلم؟
دیدی نیومدم دم چشمات وان یکاد بخونم؟
دیدی عین آدم بزرگا عین عاقلها وایسادم از دور نگاهت کردم، ساکت ساکت، بدون این که بپرسم بقیه به چه حقی از نزدیک نگاهت میکنن؟
دیدی امسال وقتی شجریان تو هدفونم خوند یا مقلب القلوب،غم از چشمام سر نرفت تو خیابون؟
دیدی باورم شد احسن الحال من نمیشی؟
دیدی فال نگرفتم که دارمت یا نه؟ از بس که فالم بد اومده همیشه.
دیدی واست اهنگ نفرستادم، از صدات تعریف نکردم واسه همه، ننوشتم که چقدر بوسیدن کف دستات خوبه؟
دیدی ویروس زد به دلم؟
دیدی چطور مچاله شدم تو خودم از درد، اما بهت نگفتم بیا بوسم کن خوب شم؟
دیدی خوب شدن رو نخواستم؟
دیدی فهمیدم درد از شفا بهتره اگه ته شفا رنجیدن تو باشه؟
دیدی لباتو نخواستم؟
همینو میخواستی؟
دیدی بهار شد و بهار نشدم؟
دیدی ابر سفید نشدم، که باز بیام دلتو ببرم از بس که قشنگم وسط آسمون؟
مدتیه سنگ شدم ته جوب آب، چه قشنگی ای؟ چه دل بردنی؟ همونی شدم که خواستی. سنگ. سرد. سفت. لال.
روزا عاقل و بزرگ و آدم حسابیم دیگه ، از بس که می ترسی از دیوونگیم .
مدتیه دیگه دکتر راضیه ازم. میگه بهبودی در رفتار من عیان شده. فکر کنم یعنی کنار اومدم با نداشتنت.
حالا باز باید صبر کنم تا هوا تاریک بشه و بیام به تماشای عکسهات و آواز بخونم تو کوچه هایی که ازشون رد نمیشی و شعرهای نصرت رحمانی رو داد بکشم و آمبولانس بیاد منو ببره یه جای دور.
یه جای دور که دیوارهای سفید داره وهمیشه انگار صبح بعد از مستیه و آدم سرش درد می کنه ولی به خودش میگه
می ارزید.
اون مستی به این خماری می ارزید. این که تو آرومی به این که من پریشونم می ارزید.
دیدی بزرگ شدم بالاخره؟ همین رو میخواستی؟
نمیخواستی ، تو من رو هیچ جور نمیخوای...
۳۸.۵k
۱۷ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.