داستان شگفت انگیز اما واقعی یک اسیر ایرانی

داستان شگفت انگیز اما واقعی یک اسیر ایرانی...

«یک روز مثل روزهای گذشته که گاهی با رعب و وحشت و انتظار رهایی می‌گذشت، دروازهٔ بزرگ ساختمان استخبارات باز شد و ماشین حامل اسیران تازه‌وارد داخل محوطهٔ حیاط شد. مثل هر بار به‌سرعت به حیاط رفتم تا پیش از رفتن اسرا به اتاق بازجویی آن‌ها را تحویل بگیرم و تخلیهٔ اطلاعاتی کنم. در حلقه‌شان ایستاده بودم:

- آقایان! من اسمم صالح البحّار است. مثل شما اسیر و مترجمتان هستم. با من همکاری کنید و هیچ نترسید. من در اتاق بازجویی کنارتان هستم و تا آنجا که بتوانم، با شما همکاری می‌کنم. به نفعتان است جواب سؤالاتشان را بدهید. البته من نیز چیزی که به ضرر شما باشد، برایشان ترجمه نمی‌کنم.

اسرا با نگرانی و ترس به من نگاه می‌کردند. خوف و وحشت و بی‌اعتمادی در نگاهشان موج می‌زد. خسته و گرسنه و بی‌رمق بودند. چاره‌ای نبود، باید آن‌ها را آماده می‌کردم. ادامه دادم:

- قبل از شما خیلی‌ها آمدند اینجا که اگر کمکشان نمی‌کردم، کارشان تمام بود. حواستان باشد، فریب وعده‌هایشان را نخورید. قول پناهندگی‌شان را قبول نکنید؛ چون شما را به خارج نمی‌فرستند. این‌ها فقط می‌خواهند از شما سوءاستفاده کنند و... .

توجیهشان می‌کردم؛ غافل از اینکه دو چشم ناپاک و خائن در لباس اسیر نگاهم می‌کرد. او سربازی از اهل شادگان بود که فریب وعده‌های بعثیان را خورده و خودش را تسلیم کرده و قاطی اسیران ایستاده بود.»

«ملاصالح» نوشته رضیه غبیشی (-۱۳۳۵)، به سرگذشت شگفت‌انگیز «ملاصالح قاری» مترجم اسیران ایرانی در عراق می‌پردازد.

نویسنده: رضیه غبیثی
نشر شهید کاظمی
قیمت نسخه چاپی : ۸۰۰۰ تومان
قیمت در طاقچه : ۴۰۰۰ تومان
** از پرفروش های طاقچه در تابستان 96
دیدگاه ها (۱)

تو داروخونه بودم.زنی داشت کـــــرِم می‌خرید چند نمونه ایرانی...

......

...........

#مترسکی_میان_ما قسمت پایانیحمیدیکی از کارگرهای مزرعه ام که ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط