black flower(p,287)

black flower(p,287)

تو طول رابطه شون بارها ازش سواستفاده کرده بود با اینکه می دونست چند تا کار پاره وقت داره انتظار هدیه های رنگارنگ داشت و حتی چند باری هم بهش خیانت کرده بود و حرفای بدی پشت سرش هم زده بود اما با این حال نمی خواست شاهد مرگش باشه.

مرد نگاهی به انگشتای بهم قفل شدشون انداخت و شروع به خندیدن‌ کرد.

مرد: میخوای وقتی داری میمیری کنارت باشه؟

سوال کرد اما تهیون جوابی نداد.

تهیون دهنش خشک شده بود و احساس میکرد که زبونش تو دهنش سنگین شده.

تهیونگ: چاقو رو بده به من.

تهیونگ کنار گوش تهیون گفت و چاقوی کوچیک جیبی رو از دستای لرزون دختر گرفت.

تهیون: میخوای... میخوای چیکار کنی؟

تهیون با لکنت گفت و با چشمای خیس نگاهش کرد.

تهیونگ نفس عمیقی کشید.

تهیونگ: حتی اگه بی فایده هم باشه میخوام تلاشمو کنم تا هر دومونو نجات بدم.

با لحن مصمی جوابش رو داد و صدای خنده ی مرد یه بار دیگه بلند شد.

مرد: تو میخوای هر دوتونو نجات بدی؟ من اگه بخوام خیلی راحت می تونم گردنت رو بشکنم حالا هم اینقدر میزنم...

دو سورا که با بی حوصلگی بهشون زل زده بود حرفش رو قطع کرد.

دوسورا: فعلا نه.... اخرین باریه که میگم فقط چند ساعت صبر کن اونوقت هر کاری دلت میخواد باهاش انجام بده.

با اخم گفت و برای نوشیدن یه لیوان آب تنهاشون گذاشت.

مرد چشماش رو پشت سر زن میانسال چرخوند و دوباره نگاهش رو به تهیون و تهیونگ که وحشت زده بهش خیره شده بودن داد.

تهیونگ فقط به بچه هاش فکر میکرد که سالم بمونن و اصلا توی چهرش ترس دیده نمیشد.
دیدگاه ها (۱)

black flower(p,288)

black flower(p,289)

ناشناس

من صفر😂🤌🏻..

black flower(p,284)

black flower(p,268)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط