به من بگو چطور می شود از انسان بودن انصراف داد چطور می ش

به من بگو چطور می شود از انسان بودن انصراف داد؟ چطور می شود دقیقه به دقیقه بر سر زنده ماندن، نبردی سرسختانه با یک دنیا و جهان پیرامونش نداشت؟ به من بگو چطور می شود شب به وقت خواب، هزارو یک فکر و خیال هرگز نارسیدنی را به دنبال خود نکشانده و صبح به وقت بیداری، تک به تکشان را مهار نکنیم؟ چطور می شود مغزمان را از این صداهای زیادی، این همهمه های بی نتیجه ، این فریادهای بی فرجام خالی کنیم؟ آغوش های گشوده مان بر روی آنکه باید را چگونه ببندیم که انتظار هم نفسی بکشد؟ بگو خستگی هایمان را، حرف های بغض شده در گلو، نگاه های بی قرار و ذهن های مشوش را چگونه تسکین بخشیم که به کار بیاید؟ به من بگو چگونه می شود دقیقه ای هم که شده، انسان نبود و رنج حاصله از آن بر روی دوش از همیشه خسته ترمان نمی افتاد؟
دیدگاه ها (۱)

ناچاریم به تنهاییمحکومیم به دلتنگینه؟

او را راحت گذاشتم. نگفتم همه چیز درست می‌شود.برای آرام کردنش...

شبیه به لبخندی بودم روی لب های دلقکی خیمه شب باز، لبخندی پهن...

کنکاش‌های مداوم برای پیدا کردن یه دست‌آویز،یه روزنه‌ی امید،ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط