شبیه به لبخندی بودم روی لب های دلقکی خیمه شب باز، لبخندی
شبیه به لبخندی بودم روی لب های دلقکی خیمه شب باز، لبخندی پهن به پهنای جهان. بهار بودم اما از درون گُر می گرفتم. زمستانی بودم که به سرما هرگز عادت نکرده بود و تابستانی که گرما حالش را بهم می زد. من قاب تصویری بودم تک نفره، آویزان بر دیواری کاهگِلی که هرزچندگاهی هیاهوی نسیمِ مسافر، آن را به آونگِ ساعتی تبدیل می ساخت. هیچ بودم، متولد هیچستان. آمده بودم تا با خود از این جهانِ درهم، چیزی به یادگار ببرم ..
۴.۴k
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.