دلخوش نشسته ام

دلخوش نشسته ام
که شاید گذر کنی

لعنت به شایدی
که مهیّا نمیشود...
دیدگاه ها (۱)

جانی که زده دل به تو پیوند ، به چند استیک چشم که دل را بکند ...

و من از آغازین روز آفرینشم در جست‌وجوی وطنی بودم برای پیشانی...

و آن‌هنگام که در پیشگاه حُسن‌‌ات قرار گرفتم ساکت ایستادم،که ...

یک استکان طراوت گل‌های تازه دمیک لقمه آفتاب سحر ناشتای توهر ...

چقدر زودعمرم قلبم خود به خود تمام شد ؟؟یا تو تمامش کردی؟!شای...

گیرم  که خلق را به فریبت فریفتیبا دست انتقام زمانه چه می کنی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط