یادم میاد،
یادم میاد،
از فرط خستگی و
بخاطر مشکلی که داشتم،
روزی حرف از بریدن زدم و گفتم که هرچه بادا باد..
اون فقط یک جمله پرسید؛
#پسمنچی ؟
واسه این یک جمله،
تمام بدنم لرزید
بخاطر همین جمله،
خستگی را فراموش کردم و تا حل مشکلات جلو رفتم...
اما اینبار حتی هیچ حرفی نزد و رفت
شاید میدونست اگه سول کنم اگه تو بری،
#پسمنچی ؟
هیچ جوابی نداره.
واسه همین ناگهان و بی خبر رفت
حالا،
این روزها،
#دیگهمهمنیست
جمله تکراری من شده
#خاطرتواقعی
از فرط خستگی و
بخاطر مشکلی که داشتم،
روزی حرف از بریدن زدم و گفتم که هرچه بادا باد..
اون فقط یک جمله پرسید؛
#پسمنچی ؟
واسه این یک جمله،
تمام بدنم لرزید
بخاطر همین جمله،
خستگی را فراموش کردم و تا حل مشکلات جلو رفتم...
اما اینبار حتی هیچ حرفی نزد و رفت
شاید میدونست اگه سول کنم اگه تو بری،
#پسمنچی ؟
هیچ جوابی نداره.
واسه همین ناگهان و بی خبر رفت
حالا،
این روزها،
#دیگهمهمنیست
جمله تکراری من شده
#خاطرتواقعی
۴۳۷
۱۵ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.