صبح با صدای گوشیم بیدار شدم کلا همیشه باید با صدای یه چیز
صبح با صدای گوشیم بیدار شدم کلا همیشه باید با صدای یه چیز بیدار شم نمیزارن که خودم بیدار شم
پانیا_هااااااااان
ارشاویر_تو همیشه همین طوری جواب میدی ؟؟
پانیا_شوما؟
ارشاویر_ارشاویرم
پانیا_ ارشاویر دیگه کدوم خَ....
ارشاویر_چیه چرا ساکت شدی؟پانیا_ببخشید شمارتون رو ندیدم شما خوبی؟خانواده خوبن؟
ارشاویر_مثلا داری واس مالی میکنی؟
پانیا_نه حالا صبح به این زودی واسه چی زنگ زدی؟
ارشاویر _خانومی الان ساعت یازده ها.
پانیا_اِه چیزه ... امممم... اها یازده واسه من کله سحره ارشاویر _ من خانوم تنبل نمیخاماااا
پانیا_من تنبل نیستم بعدشم کی از تو نظر خواست؟؟!
ارشاویر_بزگریم ساعت 11:30 میام دنبالت بریم ناهار بیرون اماده باش
پانیا_من نمیام اَه
ارشاویر_ساعت 11:30 میام دنبالت باااااااای عشقم .
و سریع گوشی رو قَط کرد.ایییییییییش پسره چلغوز بااااااای عشقم هووووووق .
سریع یه دوش 10 دقیقه ای گرفتم و اماده شدم و یه مانتو سورمه ای و سفید که بلندیش یه وجب بالای زانوم بود و شلوار دمپا سفیدم و یه شال سفید پوشیدم . موهام هم تقریبا همشو ریختم بیرون .
ریمیل و خط چشم و رز صورتی هم زدم و وسایلمو جمع کردم و تو کیفم گذاشتم .
تا رفتم سراغ گوشیم زنگ خورد ارشاویر بود جواب دادم .
ارشاویر_بیا پایین بوووووق. پسره احمق حداقل صبر کن جواب بدم بعد رفتم کفش های ال استار سورمه ایم رو پوشیدم و رفتم بیرون تا رفتم ارشاویر بوق زد اخم هام و کردم تو هم و رفتم به سمت ماشین ارشاویر.
ارشاویر_ علیک سلام من خوبم شما خوبی؟؟؟(و حرکت کرد)
پانی_سلام ممنون
ارشاویر _ ماشاالله رو که رو نیست بزنم به تخته
و همزمان دستش و بالا برد و زد به سرم
منو میگی از عصابنیت مطمعنم سرخ شدم ولی سعی کردم کاری نکنم ولی بعدا تلافیش رو سرش در بیارم .
سرمو به سمت پنجره بردم و سرمو بهش چسبوندم و به این فکر کردم که چرا الان جا ارشاویر نباید پرهام میبود و به خاطرات خوب و شیرینی که با پرهام داشتم فکر کردم.
با توقف ماشین از فکر بیرون اومدم .
یهو چشمم به رستوران افتاد که اومده بودیم یکی از بهترین رستوران های شهر بودد .
من_واااااای ارشاااااویر وعرکه است و بعدش پیاده شدم و به سمت رستوران رفتم .
با هم به طرف داخلی ترین گوشه رستوران رفتیم گارسون اومد و سفارشاتمون رو گرفت
انگار میشناختش .
ارشاویر _ خانومم چی میخوری ؟؟؟
_فرقی نمیکنه
ارشاویر_ امیر داداش واسه من و خانومم سوخاری بیار
واااااای سوخاری غذایی بود که هر وقت با پرهام میرفتم رستوران سفارش میداد بااااااازم یاد پرهام . لعنتی . اخه چرا نمیتونم فراموشش کنم چرررررررا اخه؟؟؟
ارشاویر دستمال کاغذی رو اورد سمت من و با اخم گفت:
ارشاویر_اشکاتو پاک کن .
پانیا _ وا من که گریه نکردم حرفا میزنیا
ارشاویر _ یه دست به صورتت بزنی میفهمی
وااای من کی گریه کردم ؟؟؟ پاشدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم و صورتمو شستم و دوباره رز زدم از شانس خوبم یه رز قرمز جیغغغغغ با خودم اورده بودم .
وقتی رفتم ارشاویر رو دیدم که همچین اخم کرده بود انگار ارث باباشو خوردم یه ابم روش رفتم گفتم :
پانیا _ چته
ارشاویر _ رزتو پاک کن
پانیا _ هوووووی عمو مث اینکه یادت رفته من هیچ نسبتی با شما ندارم و قراره بعد دو سه سال از هم جدا بشیم پس رو من غیرتی نشو
ارشاویر _ رز تتتتتتتتتتتتتتتو پااااااااااااک کننننننننننننن گففففففففتم (با داد )
چنان دادی زد که نصف افرادی که اونجا نشستخ بودن سرشون به طرفمون چرخید
منو میگی داشتم سکته میکردم تا حالا بابا اریام هم اینطور سرم داد نزده بود حالا این اقا سر من داد میزنه فکر کرده کیه هااااااان؟؟
اشکام رو پاک کردم و از رستوران زدم بیرون و به ارشاویر که داشت صدام میزد هم محل ندادم .
وارد یه کوچه خلوت شدم ( دقت کردین تو همه رمان ها دختره که با پسره تو خیابون قهر میکنه میره تو یه کوچه خلوت هااااا؟؟؟) پسره بیشعور سر من داد میزنه
ارشاویر اومد دستم و گرفت و گفت :
ارشاویر _ پانیا وایسا
پانیا _ نمیخوااااااام تو به چه حقی صدات رو رو من بلند میکنی؟؟؟
همون طور که هق هق میکردم گفتم :
پانیا : تا حالا بابا اریام اینطور سر من داد نزده بود
ارشاویر سرمو گذاشت رو سینش و گفت :
ارشاویر _ کنترلمو از دست دادن اخه پسره زوم کرده بود رو لبات که ..... استغفرالله . خانومی
جواب ندادم
ارشاویر _ پانیااااااا
بازم سکوت
ارشاویر _ خانومم. اااااااااخ قلبم چه قشنگ گفت خانومم
ارشاویر _ نگام کن
پانیا _ نمیخوام
با دستش چونه ام رو گرفت و مجبورم کرد تو چشماش زل بزنم بعدشم....
اینم از پارت ششم
دقت کردین این ارشاویر امروز چه رمانتیک شده ؟؟؟؟
خببببببب نظررررررررر فراااااااموووووششششش نشششششششه مررررررسیییییی اززززززز هممممممه دوسسسسسستوووووننننننن دددددددااااااارررررممممممم یا علی✋
پانیا_هااااااااان
ارشاویر_تو همیشه همین طوری جواب میدی ؟؟
پانیا_شوما؟
ارشاویر_ارشاویرم
پانیا_ ارشاویر دیگه کدوم خَ....
ارشاویر_چیه چرا ساکت شدی؟پانیا_ببخشید شمارتون رو ندیدم شما خوبی؟خانواده خوبن؟
ارشاویر_مثلا داری واس مالی میکنی؟
پانیا_نه حالا صبح به این زودی واسه چی زنگ زدی؟
ارشاویر _خانومی الان ساعت یازده ها.
پانیا_اِه چیزه ... امممم... اها یازده واسه من کله سحره ارشاویر _ من خانوم تنبل نمیخاماااا
پانیا_من تنبل نیستم بعدشم کی از تو نظر خواست؟؟!
ارشاویر_بزگریم ساعت 11:30 میام دنبالت بریم ناهار بیرون اماده باش
پانیا_من نمیام اَه
ارشاویر_ساعت 11:30 میام دنبالت باااااااای عشقم .
و سریع گوشی رو قَط کرد.ایییییییییش پسره چلغوز بااااااای عشقم هووووووق .
سریع یه دوش 10 دقیقه ای گرفتم و اماده شدم و یه مانتو سورمه ای و سفید که بلندیش یه وجب بالای زانوم بود و شلوار دمپا سفیدم و یه شال سفید پوشیدم . موهام هم تقریبا همشو ریختم بیرون .
ریمیل و خط چشم و رز صورتی هم زدم و وسایلمو جمع کردم و تو کیفم گذاشتم .
تا رفتم سراغ گوشیم زنگ خورد ارشاویر بود جواب دادم .
ارشاویر_بیا پایین بوووووق. پسره احمق حداقل صبر کن جواب بدم بعد رفتم کفش های ال استار سورمه ایم رو پوشیدم و رفتم بیرون تا رفتم ارشاویر بوق زد اخم هام و کردم تو هم و رفتم به سمت ماشین ارشاویر.
ارشاویر_ علیک سلام من خوبم شما خوبی؟؟؟(و حرکت کرد)
پانی_سلام ممنون
ارشاویر _ ماشاالله رو که رو نیست بزنم به تخته
و همزمان دستش و بالا برد و زد به سرم
منو میگی از عصابنیت مطمعنم سرخ شدم ولی سعی کردم کاری نکنم ولی بعدا تلافیش رو سرش در بیارم .
سرمو به سمت پنجره بردم و سرمو بهش چسبوندم و به این فکر کردم که چرا الان جا ارشاویر نباید پرهام میبود و به خاطرات خوب و شیرینی که با پرهام داشتم فکر کردم.
با توقف ماشین از فکر بیرون اومدم .
یهو چشمم به رستوران افتاد که اومده بودیم یکی از بهترین رستوران های شهر بودد .
من_واااااای ارشاااااویر وعرکه است و بعدش پیاده شدم و به سمت رستوران رفتم .
با هم به طرف داخلی ترین گوشه رستوران رفتیم گارسون اومد و سفارشاتمون رو گرفت
انگار میشناختش .
ارشاویر _ خانومم چی میخوری ؟؟؟
_فرقی نمیکنه
ارشاویر_ امیر داداش واسه من و خانومم سوخاری بیار
واااااای سوخاری غذایی بود که هر وقت با پرهام میرفتم رستوران سفارش میداد بااااااازم یاد پرهام . لعنتی . اخه چرا نمیتونم فراموشش کنم چرررررررا اخه؟؟؟
ارشاویر دستمال کاغذی رو اورد سمت من و با اخم گفت:
ارشاویر_اشکاتو پاک کن .
پانیا _ وا من که گریه نکردم حرفا میزنیا
ارشاویر _ یه دست به صورتت بزنی میفهمی
وااای من کی گریه کردم ؟؟؟ پاشدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم و صورتمو شستم و دوباره رز زدم از شانس خوبم یه رز قرمز جیغغغغغ با خودم اورده بودم .
وقتی رفتم ارشاویر رو دیدم که همچین اخم کرده بود انگار ارث باباشو خوردم یه ابم روش رفتم گفتم :
پانیا _ چته
ارشاویر _ رزتو پاک کن
پانیا _ هوووووی عمو مث اینکه یادت رفته من هیچ نسبتی با شما ندارم و قراره بعد دو سه سال از هم جدا بشیم پس رو من غیرتی نشو
ارشاویر _ رز تتتتتتتتتتتتتتتو پااااااااااااک کننننننننننننن گففففففففتم (با داد )
چنان دادی زد که نصف افرادی که اونجا نشستخ بودن سرشون به طرفمون چرخید
منو میگی داشتم سکته میکردم تا حالا بابا اریام هم اینطور سرم داد نزده بود حالا این اقا سر من داد میزنه فکر کرده کیه هااااااان؟؟
اشکام رو پاک کردم و از رستوران زدم بیرون و به ارشاویر که داشت صدام میزد هم محل ندادم .
وارد یه کوچه خلوت شدم ( دقت کردین تو همه رمان ها دختره که با پسره تو خیابون قهر میکنه میره تو یه کوچه خلوت هااااا؟؟؟) پسره بیشعور سر من داد میزنه
ارشاویر اومد دستم و گرفت و گفت :
ارشاویر _ پانیا وایسا
پانیا _ نمیخوااااااام تو به چه حقی صدات رو رو من بلند میکنی؟؟؟
همون طور که هق هق میکردم گفتم :
پانیا : تا حالا بابا اریام اینطور سر من داد نزده بود
ارشاویر سرمو گذاشت رو سینش و گفت :
ارشاویر _ کنترلمو از دست دادن اخه پسره زوم کرده بود رو لبات که ..... استغفرالله . خانومی
جواب ندادم
ارشاویر _ پانیااااااا
بازم سکوت
ارشاویر _ خانومم. اااااااااخ قلبم چه قشنگ گفت خانومم
ارشاویر _ نگام کن
پانیا _ نمیخوام
با دستش چونه ام رو گرفت و مجبورم کرد تو چشماش زل بزنم بعدشم....
اینم از پارت ششم
دقت کردین این ارشاویر امروز چه رمانتیک شده ؟؟؟؟
خببببببب نظررررررررر فراااااااموووووششششش نشششششششه مررررررسیییییی اززززززز هممممممه دوسسسسسستوووووننننننن دددددددااااااارررررممممممم یا علی✋
۷.۳k
۱۱ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.