وقتی تصادف میکنی و......
وقتی تصادف میکنی و......
ات
امروز داشتم از خونه مامانم برمیگشتم که یهو یه ماشین با سرعت زد بهم و سیاهی
کوک
امروز داشتم از کمپانی برمیگشتم ات رفته بود خونه مامانش رفتم خونه دیدم ات نیست بهش زنگ زدم جواب نداد. از دوباره زنگ زدم بازم جواب نداد. پس زنگ زدم به مادر زنم
مامان ات:الو سلام پسرم
کوک:سلام مامان ات اونجاست
مامان ات:نه همین 10 دقیقه پیش رفتش
کوک:اها ممنون مراقب خودت باش بای
مامان ات:تو هم همینطور پسرم بای
*قطع کردن*
کوک:اگه ات اونجا نیست پس چرا تا الان نیومده
20 دقیقه بعد دیدم گوشیم زنگ خورد و شماره ناشناسه
کوک:الو بفرمایید
پرستار:سلام من از بیمارستان باهاتون تماس میگیرم
کوک:بله بفرمایید
پرستار:شما همسر خانم جئون ات هستید
کوک:بله خودم هستم چیزی شده
پرستار:متاسفانه خانمتون تصادف کردن و الان اتاق عمل هستن اگر میتونید تشریف بیارید بیمارستان
کوک:ب.ب.ب.ب.بلع الان میام*با ترس*
سریع کتمو پوشیدم و حرکت کردم سمت بیمارستان رفتم داخل و سمت میز پرستار
کوک:سلام من اقای جئون جانگوک هستم همسر خانم جئون ات
پرستار:بلع خوش امدید اقای جئون خانمتون داخل اتاق عمل هستن یک ساعت دیگه میان بیرون
کوک:ممنون
رفتم نشستم رو صندلی رو به روی اتاق عمل منتظر ات بودم انقدر گریه کرده بودم که چشمام نمیدید
بعد 1 ساعت و نیم بلاخره دکتر امد بیرون
کوک:اقای دکتر خانم ات چیشدش
دکتر:اوه اقای جئون ات همسر شماست؟
کوک:بلع همسر منه
دکتر:خب متاسفانه ایشون رو از دست دادیم
کوک:چی*با گریه و ترس*
دکتر:ما نتونستیم جون همسر شما رو نجات بدیم متاسفم
وقتی اون حرف رو شنیدم دنیا رو سرم خراب شد انقدر گریه کردم که دیگه بیهوش شدم
1 سال بعد
الان یک سال از اون روزی که ات مرد میگذره من رفتم گل فروشی و گل گرفتم و رفتم سر قبر عشقم وقتی رسیدم گلو گذاشتم رو قبرش
کوک:عشقم دلم واست تنگ شده شدم یه ادم افسرده بی حوصله میخوام بیام پیشت
تیغی که اورده بودم با خودم رو در اوردم گذاشتم رو شاهرگم فشارش دادم و سیاهی متلق مرگ من قشنگ بود چون اخرش میرفتم پیش عشقم این بود داستان من خداحافظ زندگی
•┈┈┈••✦ ♡ ✦••┈┈┈••┈┈┈••✦ ♡ ✦
پایان
امید وارم خوشتون امده باشه(:
حمایت یادتون نره^^
ات
امروز داشتم از خونه مامانم برمیگشتم که یهو یه ماشین با سرعت زد بهم و سیاهی
کوک
امروز داشتم از کمپانی برمیگشتم ات رفته بود خونه مامانش رفتم خونه دیدم ات نیست بهش زنگ زدم جواب نداد. از دوباره زنگ زدم بازم جواب نداد. پس زنگ زدم به مادر زنم
مامان ات:الو سلام پسرم
کوک:سلام مامان ات اونجاست
مامان ات:نه همین 10 دقیقه پیش رفتش
کوک:اها ممنون مراقب خودت باش بای
مامان ات:تو هم همینطور پسرم بای
*قطع کردن*
کوک:اگه ات اونجا نیست پس چرا تا الان نیومده
20 دقیقه بعد دیدم گوشیم زنگ خورد و شماره ناشناسه
کوک:الو بفرمایید
پرستار:سلام من از بیمارستان باهاتون تماس میگیرم
کوک:بله بفرمایید
پرستار:شما همسر خانم جئون ات هستید
کوک:بله خودم هستم چیزی شده
پرستار:متاسفانه خانمتون تصادف کردن و الان اتاق عمل هستن اگر میتونید تشریف بیارید بیمارستان
کوک:ب.ب.ب.ب.بلع الان میام*با ترس*
سریع کتمو پوشیدم و حرکت کردم سمت بیمارستان رفتم داخل و سمت میز پرستار
کوک:سلام من اقای جئون جانگوک هستم همسر خانم جئون ات
پرستار:بلع خوش امدید اقای جئون خانمتون داخل اتاق عمل هستن یک ساعت دیگه میان بیرون
کوک:ممنون
رفتم نشستم رو صندلی رو به روی اتاق عمل منتظر ات بودم انقدر گریه کرده بودم که چشمام نمیدید
بعد 1 ساعت و نیم بلاخره دکتر امد بیرون
کوک:اقای دکتر خانم ات چیشدش
دکتر:اوه اقای جئون ات همسر شماست؟
کوک:بلع همسر منه
دکتر:خب متاسفانه ایشون رو از دست دادیم
کوک:چی*با گریه و ترس*
دکتر:ما نتونستیم جون همسر شما رو نجات بدیم متاسفم
وقتی اون حرف رو شنیدم دنیا رو سرم خراب شد انقدر گریه کردم که دیگه بیهوش شدم
1 سال بعد
الان یک سال از اون روزی که ات مرد میگذره من رفتم گل فروشی و گل گرفتم و رفتم سر قبر عشقم وقتی رسیدم گلو گذاشتم رو قبرش
کوک:عشقم دلم واست تنگ شده شدم یه ادم افسرده بی حوصله میخوام بیام پیشت
تیغی که اورده بودم با خودم رو در اوردم گذاشتم رو شاهرگم فشارش دادم و سیاهی متلق مرگ من قشنگ بود چون اخرش میرفتم پیش عشقم این بود داستان من خداحافظ زندگی
•┈┈┈••✦ ♡ ✦••┈┈┈••┈┈┈••✦ ♡ ✦
پایان
امید وارم خوشتون امده باشه(:
حمایت یادتون نره^^
۸.۹k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.