پی نوشت

پی نوشت:

گفت: اسکله چه خبر؟
گفتم: منتظر شماست که برید شهید شید.
خندید. چند قدم جلو رفت. برگشت، نگاهی کرد و دوباره رفت.
جسدش را که آوردند گریه ام گرفت.
گفتم: من شوخی کردم. تو چرا شهید شدی؟!
دیدگاه ها (۴)

#شام #روضه_ارباب#یا_حسین

رخدادها با تاریخ تولدم یکی شده

فراز هایی از #وصیتنامهمدافع حرم #شهید_میثم_مدواریبسم رب الشه...

وقتی مشاوره ی سردار همدانی مانع سقوط بشار می شود!سردار گلعلی...

یک روز ابراهیم را در بازار ؛ در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کرد...

کیوت ولی خشن پارت ۲۹روز بعدخ (خدمتکار) : خانم...خانم لطفا بی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط