p108
p108
تارا-رفتم توآزمایشگاه منتظر بودم واب ازمایشو بگیرم
نمیدونستم خوشحال باشم یاناراحت ولی مهم تراین بود که علی پشتمه هراتفاقی که بیوفته
دیدن سهیل حالم و بد کرده بود
یه دلشوره عجیب داشتم
دوستم که تو اونجا کارمیکرد صدام کرد و جواب ازمایشو بهم داد
بازش نکردم قبلا هم گفته بودم بهش بهم نگه میخواستم باعلی بازش کنیم
رفتم بیرون سوار ماشین شدم باچشمای برقی برقی نگام میکرد
بازش کن
علی-نه من سردر نمیارم خانم دکتر خودت بازش کن
تارا-باشه صبر کن
وای نمیتونم
علی-بازکن دیگه
تاار-خیلی خوب
نفس عمیق کشیدم جواب آزمایش و بازکردم
علی-خشکش زده بود همیشه همینطور بود ازتوچشاش نمیشد خوند
با شک تردید گفتم چیشد؟
تارا-نگاهی بهش کردمم
مثبتهه(باخنده)
علی-الکی
تارا-بخدا
علی-وای
بیا بغلم ببینمت
تارا-وای حالا من چجوری به مامانم بگم(باخنده)
علی-مثل انسان
تارا-لعنت بهت خیلی بدییییی
بازوش و گازگرفتم
علی-عایییی
حامله شدی هاری نگرفتی که
عه دردم اومد
تارا-پرنسس
خوب کردم اصلا
حالا بریم خوراکی بارم بگیرمن گشنمه
علی-الان ناهار خوردیم
تارا-خوب بین من میدونم الان ناهار خوردیم ول یمن درحال عادی همیشه گنشمه حالا که نینی دارم
بدتر گشنم میشه دیگهه
علی-چشم مامان خانم
تارا-ببین پاستیلم بگیر
چیپس و پفک و شکلات
لیموناد و
همچی اصلاا
خوب حالا میدون یچیکارکنم
باید برم از
مروارید وقت بگیرم برم پیش
علی-مرورارید کیه؟
تارا-یکی ازدوستام متصص زنان زایمان فقط خجالت میکشم برم پیشش
علی-براچی
تارا-برااینکه قبل عقد حامله شدم خوب
علی-هروقت بچه خواستم میبرمت
آلمان
تارا-وای نگو دیگه کثافت اگه تو دلت شیطونی نمیخواس الان من اینقد
خجالت نمیکشیدم
علی-دستم و گذاشتم روپاهاش
یه سال کذاشیتی رفتی
انتطار دار ی حوس شیطونی نکنم
بعدشم که به من چه بچم زرنگ بوده
تارا-خیلی پرویی
علی-چیزدیگه ای نمیخوای برم یگیرم
تارا-نه برو
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
تارا-رفتم توآزمایشگاه منتظر بودم واب ازمایشو بگیرم
نمیدونستم خوشحال باشم یاناراحت ولی مهم تراین بود که علی پشتمه هراتفاقی که بیوفته
دیدن سهیل حالم و بد کرده بود
یه دلشوره عجیب داشتم
دوستم که تو اونجا کارمیکرد صدام کرد و جواب ازمایشو بهم داد
بازش نکردم قبلا هم گفته بودم بهش بهم نگه میخواستم باعلی بازش کنیم
رفتم بیرون سوار ماشین شدم باچشمای برقی برقی نگام میکرد
بازش کن
علی-نه من سردر نمیارم خانم دکتر خودت بازش کن
تارا-باشه صبر کن
وای نمیتونم
علی-بازکن دیگه
تاار-خیلی خوب
نفس عمیق کشیدم جواب آزمایش و بازکردم
علی-خشکش زده بود همیشه همینطور بود ازتوچشاش نمیشد خوند
با شک تردید گفتم چیشد؟
تارا-نگاهی بهش کردمم
مثبتهه(باخنده)
علی-الکی
تارا-بخدا
علی-وای
بیا بغلم ببینمت
تارا-وای حالا من چجوری به مامانم بگم(باخنده)
علی-مثل انسان
تارا-لعنت بهت خیلی بدییییی
بازوش و گازگرفتم
علی-عایییی
حامله شدی هاری نگرفتی که
عه دردم اومد
تارا-پرنسس
خوب کردم اصلا
حالا بریم خوراکی بارم بگیرمن گشنمه
علی-الان ناهار خوردیم
تارا-خوب بین من میدونم الان ناهار خوردیم ول یمن درحال عادی همیشه گنشمه حالا که نینی دارم
بدتر گشنم میشه دیگهه
علی-چشم مامان خانم
تارا-ببین پاستیلم بگیر
چیپس و پفک و شکلات
لیموناد و
همچی اصلاا
خوب حالا میدون یچیکارکنم
باید برم از
مروارید وقت بگیرم برم پیش
علی-مرورارید کیه؟
تارا-یکی ازدوستام متصص زنان زایمان فقط خجالت میکشم برم پیشش
علی-براچی
تارا-برااینکه قبل عقد حامله شدم خوب
علی-هروقت بچه خواستم میبرمت
آلمان
تارا-وای نگو دیگه کثافت اگه تو دلت شیطونی نمیخواس الان من اینقد
خجالت نمیکشیدم
علی-دستم و گذاشتم روپاهاش
یه سال کذاشیتی رفتی
انتطار دار ی حوس شیطونی نکنم
بعدشم که به من چه بچم زرنگ بوده
تارا-خیلی پرویی
علی-چیزدیگه ای نمیخوای برم یگیرم
تارا-نه برو
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۳.۶k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.