پارت8
_خب جمعا 3 تا اتاق داره. هر اتاق یه تخت دو نفره داره. همچنین حموم و دستشویی توی هر اتاق. یه مبل سه نفره، کمد و یه میز آرایشی هست. دو نفر یکی از اتاقا، دو نفر دیگه یه اتاق و سه نفر یه اتاق دیگه رو برمیداریم.
سوهو گفت و نگاهشو به جمع داد. ولی قبل از اینکه واکنشی نشون بدیم، تهیونگ و جونگوون همزمان از بازوی سوهو آویزون شدن و گفتن:
_ما و هیونگ تو یه اتاق.
اگه قرار بود هم اتاقی داشته باشم ترجیح میدادم هم اتاقی سوهو یا جونگوون باشم ولی با هیچ کدوم از اینا نمیتونستم کنار بیام.
_بزرگترین اتاق مال منو سویون.
جنی گفت و دست سویون رو گرفت و به سمت بالا کشید.
_تهیونگ بهتره تو با جونگ کوک هم اتاقی باشی.
_عمراااا من با این گنده دماغ هم اتاقی بشم.
جونگ کوک با اخم خفه شو ای به تهیونگ گفت و سوهو آهی کشید و نگاه متاسفی بهم کرد.
لبخندی بهش به نشونی اشکالی نداره زدم. چمدونم رو گرفتم و به سمت بالا حرکت کردم. بعد از جابه جا کردن چمدون تو کمد در اتاق باز شد و جونگ کوک وارد اتاق شد. بدون مقدمه ای، با لحن خشکی گفت:
_من نمیتونم با "تو" روی یه تخت بخوابم.
بدون اینکه بهش نگاه کنم شونه ای بالا انداختم و به مبل سه نفره اشاره کردم و با لحن آرومی که خودمم بزور میشنیدم، گفتم:
+روی اون مبله میخوابم.
و فقط به سر تکون دادن بسنده کرد.
***
سویون، جونگوون، تهیونگ و جنی آب بازی میکردن و بلند بلند میخندیدن. سوهو هم گهگاهی لبخندی میزد یا میخندید. و جونگ کوک مشغول عکس برداری از خودش و منظره بود. فقط من بودم که تنها روی شن نشسته بودم و درحال تماشای غروب آفتاب بودم. منظره به قدری قشنگ بود که دلم میخواست زمان متوقف بشه و من تا ابد تو همون حالت بمونم. کم کم هوا تاریک شد و من بدون ذره ای اهمیت دادن به بقیه وارد ویلا شدم تی شرت مشکی و شلوار جین توسی تیره م رو با آستین بلند و شلوار مشکی عوض کردم. من همیشه لباسام تیره بود از اونجایی که تنها کاری که اجازه ی انجام دادنش رو داشتم خریدن لباس برای خودم با حسابی که هارابوجی تا خرخره برام پول واریز میکرد، بود. همیشه رنگ های تیره رو انتخاب میکردم و از این بابت مشکلی نداشتم. وارد حال که شدم همه اونجا دور هم نشسته بودن. جونگوون با دیدنم با هیجان گفت:
_اونی بیا اینجا. میخوایم جرعت حقیقت بازی کنیم.
از اونجایی که متنفر بودم از این بازی میخواستم رد کنم اما میدونستم باز آتو ازم میگیرن و تا یه مدت اذیتم میکنن. پس فقط سر تکون دادم و بین سوهو و تهیونگ نشستم.
حمایت😟
سوهو گفت و نگاهشو به جمع داد. ولی قبل از اینکه واکنشی نشون بدیم، تهیونگ و جونگوون همزمان از بازوی سوهو آویزون شدن و گفتن:
_ما و هیونگ تو یه اتاق.
اگه قرار بود هم اتاقی داشته باشم ترجیح میدادم هم اتاقی سوهو یا جونگوون باشم ولی با هیچ کدوم از اینا نمیتونستم کنار بیام.
_بزرگترین اتاق مال منو سویون.
جنی گفت و دست سویون رو گرفت و به سمت بالا کشید.
_تهیونگ بهتره تو با جونگ کوک هم اتاقی باشی.
_عمراااا من با این گنده دماغ هم اتاقی بشم.
جونگ کوک با اخم خفه شو ای به تهیونگ گفت و سوهو آهی کشید و نگاه متاسفی بهم کرد.
لبخندی بهش به نشونی اشکالی نداره زدم. چمدونم رو گرفتم و به سمت بالا حرکت کردم. بعد از جابه جا کردن چمدون تو کمد در اتاق باز شد و جونگ کوک وارد اتاق شد. بدون مقدمه ای، با لحن خشکی گفت:
_من نمیتونم با "تو" روی یه تخت بخوابم.
بدون اینکه بهش نگاه کنم شونه ای بالا انداختم و به مبل سه نفره اشاره کردم و با لحن آرومی که خودمم بزور میشنیدم، گفتم:
+روی اون مبله میخوابم.
و فقط به سر تکون دادن بسنده کرد.
***
سویون، جونگوون، تهیونگ و جنی آب بازی میکردن و بلند بلند میخندیدن. سوهو هم گهگاهی لبخندی میزد یا میخندید. و جونگ کوک مشغول عکس برداری از خودش و منظره بود. فقط من بودم که تنها روی شن نشسته بودم و درحال تماشای غروب آفتاب بودم. منظره به قدری قشنگ بود که دلم میخواست زمان متوقف بشه و من تا ابد تو همون حالت بمونم. کم کم هوا تاریک شد و من بدون ذره ای اهمیت دادن به بقیه وارد ویلا شدم تی شرت مشکی و شلوار جین توسی تیره م رو با آستین بلند و شلوار مشکی عوض کردم. من همیشه لباسام تیره بود از اونجایی که تنها کاری که اجازه ی انجام دادنش رو داشتم خریدن لباس برای خودم با حسابی که هارابوجی تا خرخره برام پول واریز میکرد، بود. همیشه رنگ های تیره رو انتخاب میکردم و از این بابت مشکلی نداشتم. وارد حال که شدم همه اونجا دور هم نشسته بودن. جونگوون با دیدنم با هیجان گفت:
_اونی بیا اینجا. میخوایم جرعت حقیقت بازی کنیم.
از اونجایی که متنفر بودم از این بازی میخواستم رد کنم اما میدونستم باز آتو ازم میگیرن و تا یه مدت اذیتم میکنن. پس فقط سر تکون دادم و بین سوهو و تهیونگ نشستم.
حمایت😟
۴.۳k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.