پارت7
هارابوجی لبخندی بهم زد و دستشو دور شونه م حلقه کرد. سویون و جنی بهم نگاه کردن. طوری که حس کردم واقعا از چشماشون آتیش میباره. اهمیتی ندادم و توجهم رو به هارابوجی دادم. گلوشو صاف کرد و گفت:
_خب حالا که جمع نوه هام جمعه میخواستم بگم یه سفر سه روزه به بوسان دارین.
نگاه ها به سمتش کشیده شد. وقتی دید همه بهش توجه میکنن ادامه داد:
_فردا صبح میتونین برین. یه ویلا توی بوسان خریدم که دوست دارم نوه های عزیزم افتتاحش کنن. سه روز میتونین اونجا باشین و خوش بگذرونین. سوهو، تهیونگ، جونگ کوک، جنی، سویون، جونگوون و آیون عزیزم.
از قصد اسم منو آخر گفت که بهم بگه عزیزم؟عاشقشم یعنی.
_سوهویا!میخوام حواست به آیون باشه.
سوهو لبخندی بهم زد و گفت:
_حتما هارابوجی.
سوهو و جنی و تهیونگ خواهر برادر بودن و سوهو از همه بزرگتر بود. در حقیقت مادر سوهو و تهیونگ و جنی بچه ی اول هارابوجی بود. پدر من دومی بود و پدر سویون و جونگوون آخری. با اینکه اونا خواهر برادر بودن اما سوهو، با تهیونگ و جنی فرق داشت. اون با من مهربون بود و ازم متنفر نبود.
***
دیشب بخاطر اینکه تا نیمه های شب مشغول جمع کردن وسایل بودم و کاملا خواب آلود بودم. قرار بود با دوتا ماشین بریم. تو ماشین اولی سوهو و جنی و سویون بودن و تو ماشین دومی منو جونگ کوک و تهیونگ و جونگوون. دلم میخواست تو ماشین سوهو باشم ولی تحمل تهیونگ و جونگ کوک راحت تر از سویون و جنی بود. چون باهام اصلا حرف نمیزدن. هندزفریم رو گذاشتم و آهنگ Human رو پلی کردم. این آهنگ به طرز عجیبی کاملا برای من ساخته شده بود. انگار تمام حرف هایی که میخواستم بزنم توی این آهنگ بود.
But I'm only human
ولی من فقط یک انسانم
And I bleed when I fall down
و وقتی بیفتم خونریزی میکنم
I'm only human
من فقط یک انسانم
And I crash and I break down
و من میشکنم و خرد میشم
Your words in my head, knives in my heart
حرفات تو سرمه، خنجرهات تو قلبم
You build me up and then I fall apart
منو سر هم میکنی و بعد من از هم می پاشم
Cause I'm only human
چون من فقط یه انسانم
چشامو بستم و سعی کردم از آهنگم آرامش بگیرم.
و منی که هر روز آپ میکنم و شمایی که حمایت نمیکنین😕
_خب حالا که جمع نوه هام جمعه میخواستم بگم یه سفر سه روزه به بوسان دارین.
نگاه ها به سمتش کشیده شد. وقتی دید همه بهش توجه میکنن ادامه داد:
_فردا صبح میتونین برین. یه ویلا توی بوسان خریدم که دوست دارم نوه های عزیزم افتتاحش کنن. سه روز میتونین اونجا باشین و خوش بگذرونین. سوهو، تهیونگ، جونگ کوک، جنی، سویون، جونگوون و آیون عزیزم.
از قصد اسم منو آخر گفت که بهم بگه عزیزم؟عاشقشم یعنی.
_سوهویا!میخوام حواست به آیون باشه.
سوهو لبخندی بهم زد و گفت:
_حتما هارابوجی.
سوهو و جنی و تهیونگ خواهر برادر بودن و سوهو از همه بزرگتر بود. در حقیقت مادر سوهو و تهیونگ و جنی بچه ی اول هارابوجی بود. پدر من دومی بود و پدر سویون و جونگوون آخری. با اینکه اونا خواهر برادر بودن اما سوهو، با تهیونگ و جنی فرق داشت. اون با من مهربون بود و ازم متنفر نبود.
***
دیشب بخاطر اینکه تا نیمه های شب مشغول جمع کردن وسایل بودم و کاملا خواب آلود بودم. قرار بود با دوتا ماشین بریم. تو ماشین اولی سوهو و جنی و سویون بودن و تو ماشین دومی منو جونگ کوک و تهیونگ و جونگوون. دلم میخواست تو ماشین سوهو باشم ولی تحمل تهیونگ و جونگ کوک راحت تر از سویون و جنی بود. چون باهام اصلا حرف نمیزدن. هندزفریم رو گذاشتم و آهنگ Human رو پلی کردم. این آهنگ به طرز عجیبی کاملا برای من ساخته شده بود. انگار تمام حرف هایی که میخواستم بزنم توی این آهنگ بود.
But I'm only human
ولی من فقط یک انسانم
And I bleed when I fall down
و وقتی بیفتم خونریزی میکنم
I'm only human
من فقط یک انسانم
And I crash and I break down
و من میشکنم و خرد میشم
Your words in my head, knives in my heart
حرفات تو سرمه، خنجرهات تو قلبم
You build me up and then I fall apart
منو سر هم میکنی و بعد من از هم می پاشم
Cause I'm only human
چون من فقط یه انسانم
چشامو بستم و سعی کردم از آهنگم آرامش بگیرم.
و منی که هر روز آپ میکنم و شمایی که حمایت نمیکنین😕
۶.۵k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.