همیشه ترس داشتم از ازدواج با مردی که در گذشته

همیشه ترس داشتم از ازدواج با مردی که در گذشته
معشوقه ای داشته که
چشمانش
همچون چشمان من بوده...
میترسم،
نگاه هایم...
مژگانم...
حتی غمِ درونِ چشم هایم
او را‌ یادِ اولین دختر زندگی اش بیندازد...
من میترسم...
میترسم لمس دستانم،
برایش بشود یادآور خاطراتی
که سالها پیش با معشوقه اش در کافه ی همیشگی شان،داشتند...
میترسم پیراهن گل دارم
یادش بیندازد
آن گلخانه ی کوچکی را که برای اولین دختر زندگی اش ساخته بود...
من...
حتی میترسم به او دوستت دارم بگویم...
میترسم دوست داشتنم
بشود
مثل
اولین دختری که وارد زندگی اش شد...
من
میترسم
از ازدواج با مردی
که قبل از من
معشوقه اش را به فراموشی سپرده..‌.
دیدگاه ها (۱)

میشَـوَد...؟!!!

عشق مسیر مستقیم نیست یک سال بعد...دست‌هایم را که به هم گره ز...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

My angel ( part 17 ) _ همچی رو برات توضیح میدم باشه ؟ فقط از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط