از یک جایی به بعد یاد میگیری که دیگر خودت را درگیر دوست

از یک جایی به بعد یاد میگیری که دیگر خودت را درگیرِ "دوستت دارم" های بی سرو ته هیچ آدمی نکنی،
دوستت دارم هایی که مثل تکیه کلام دائما وردِ زبان اند و مخاطب هایش هر روز عوض میشوند،
از یک جایی به بعد میفهمی فکر کردن به آدمی که خودش هم تکلیفش را با "دلِ امروز عاشق و فردا فارغش" نمیداند حماقت است،
اینکه تو هنوز درگیر عشق بی سرانجامت باشی و او غرقِ خوشی‌ها و سرگرم آدم های رنگ و وارنگ اطرافش وفاداری نیست خیانت به خودت است،
فکر کردن به آدمی که هیچوقت ماندن را یاد نگرفت و عشق را نفهمید
اشتباهِ محض است،
بالاخره به خودت می آیی و میفهمی میتوانی با هر کسی خوشبخت بشوی به جز همین آدمی که یک روز فکر میکردی بودنش کنارِ تو خوشبختیِ محض است!

نیلوفر علیخانی
دیدگاه ها (۱۹)

دستت از دستم که جدا باشددست و دلم به زندگی نمی رود ..برای من...

دمِ رفتن آنقدر عجله داشتی که در را پشت سرت نبستی؛در باز ماند...

همیشه که نباید دل کسیو به دست اورد همین که سعی کنید دل کسیو ...

یاد گرفتم آدم‌ها رو بر اساس اینکه چقدر بهم اهمیت میدن درجه ب...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

yek tarafe part : ۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط