پارت

پارت ۹

و شروع به جم کردن تخم مرغ از زمین کرد وهنوز یخورده قرمز بود بعد یه چوب معلوم نیست آروم از کجا در آورد ویه نفس عمیق کشید و دنبال سیلور افتاد آنقدر دیدن که سیلور به نفس نفس افتاد ولی لونا هنوز سرپا بود
سیلور . قلت کردم جم نمیکردی خوب داشتم جم میکردم
لونا. تو هه هه گوه خوردی وسط اشپز خونه ی خونیه من تخم مرغ شکستی
سونیک . اون بد بخت مظلوم رویه گوشه گیر آوردی
لونا. تو دخالت نکن
بعد امد دستشو بیاره بالا که باسرعت رفتم وچوبو از دستش گرفتم بعد با یه خشمی بهم نگاه کرد و دیدم داره از دماغش خون میاد سرمو به نشانیه تعجب کج کردم
سونیک.دماغت
لونا با استرس. چی شدی
سیلور. هنوز اونجوری میشی
بعد دستشو روی دماغش کشید ودستشو نگاه کرد یه لرزه ای به تنش افتاد و منو نگاه کرد و قش کرد با سرعت زیر سرشو کرفتم و بلندش کردم سیلور و من که لونا تو بقلم بود رفتیم توی حال و تیلز و ناکلز پتو بالشتارو جمع کرده بودنو داشتن صحبت میکردن که تیلز منو دید وسریع بلند شد و
تیلز .چی شده
سونیک.نمیدونم آما فکنم سیلور بدونه
سیلور . بزارش روی مبل بهتون میگم چیشده
لونا رو روی تخت گزاشتم و به سیلور نگاه کردم
سونیک. توضیح بده الان چه بلایی سر این بنده خدا امده
سیلور. یه زمانی وقتی توی پرتال گم شده بودم با لونا آشنا شدم لونا اونجا۱۷ سالش بود وداشت دنبال سال ومکان زندگی خودش میگشت اما پیدا نمی‌کرد بعد اون منو نجات داد وما از اونجا باهم دوست شدیم ما یه روز داشتیم وارد یه پرتال می‌شدیم که به من یه سنگ خورد من کنترلم به هم خورد و نمی تونستم خودمو بگیرم و لونا با تمام قدرتش سمت من آمد در هدی سریع که داشت از دماغش خون میومد واون برای بار دوم منو نجات داد و میدونی من اونو توی پورتال که بیمارستانو اینجورچیزاداشت بردم و فهمیدم یه تومور توی مغزش هست
سونیک ناکلز و تیلز .چییی
دیدگاه ها (۰)

هییییی هاااااا

نقاشی از من خیلی بد شد

پارت۸ناکلز زد روی شونم و گفت ناکلز. شدو دمت گرمشدو .چه عجب چ...

از مدرسه امد تا ادامه ی رمان را نشان دهمممم🥳

خطوط موازی

╭────༺ ♕ ༻────╮⊊ #my_mistake ⊋#part6⋆┈┈。゚❃ུ۪ ❀ུ۪ ❁ུ۪ ❃ུ۪ ❀ུ۪...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط