خانواده سیاه پارت

خانواده سیاه 🖤 ( پارت ۲ )


املی : آنا ! الی ! من می‌خوام برم برای شام چیزی بخرم ! 😊
( ساعت ۹ )
آنا : اوکی 👍🏻
الی : برام بستنی بخر ! برا بانی هم بستنی هویج 🥕
املی : باش ! باش !
بانی : 🙉 ( نمیتونه حرف بزنه ) 😅
و رفتم بیرون !
( راه رفتن ) 😐
رسیدم به یه سوپر مارکت بزرگ پشت خونه مون ...
املی : خب ... برا شام چی بردارم ؟🤔
همین طور که میرفتم یه خانوم با موهای نیمه صورتی و کرم رو دیدم ... کنارش یه آقا با موهای قهوه ای براق بود ! و یه پسر بچه دستشون بود و خیلی خوشحال بودن❗
خیلی عجیبه ! موهای پسره دقیقا همرنگ موهای آنا بود🫢
داشتم نگاه میکردم و اصن هواسم به هیچی نبود که ...
( بوم ! )
املی : آی 🤕 هواست کجـ... ❗
ـــــ : ببخشید 😕 هواسم نبود 😰
از جام بلند شدم ولی اون خانواده رو ندیدم ... به پسره ای که بهم خورد نگاه کردم 😶‍🌫️
ـــــــ : گفتم ! ببخشید 😐
املی : باشه مشکلی نیست و روم رو چرخوندم رفتم ! 🙄
پسره : صبر کن خانوم 😬
املی : چیه ! 😐
پسره : گوشیتون !
املی : اوه 😶 مرسی 💕
و سریع گوشی رو برداشتم و رفتم ...
( خونه )
الی : آه ! چرا املی نمیاد 😑
آنا : صبر داشته باش 😶
املی : اومدم 🩷
بانی با ذوق اومد پیشم 🐇
و شام رو درست کردیم و خوردیم و خوابیدیم 🎀

ادامه دارد 🩷
دیدگاه ها (۱۹)

خانواده سیاه 🖤 ( پارت ۳ )ساعت ۳ شب بود ... 🌃🌙( صدای شکستن شی...

اینم شخصیت های داستان خانواده سیاه 🖤تصور کنید چشمان آبی

داداشم روش کراش زده 🎀😂گ.ی 🤡❗

خودم که حاضرم با گربه ازدواج کنم 🙃 کیوتننننننننننننننن

درخواستی🖤🩸🩸

#invisiblelovePart_2رفتم در رو باز کردمیه بسته پشت در بود ، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط