بس کن ای عشق مگر تا شدنم کافی نیست

بس کن ای عشق مگر "تا" شدنم کافی نیست
در دل ِ"هیچ کسی" جا شدنم کافی نیست

رازها داری و در پرده گرفتار شدم..
گره ِکور و معما شدنم کافی نیست

مدتی بود که دستان تو در دستم بود..
دربدر کردی و رسوا شدنم کافی نیست

یوسف از چاه در آمد به عزیزی برسد..
شهره ی شهر و زلیخا شدنم کافی نیست

دل ِسودا زده را پیش که باید ببرم..
این چنین بی کس و تنها شدنم کافی نیست

مثل ِباران شده بودم که تو دریا باشی..
عاقبت طعمه ی دریا شدنم کافی نیست.....
دیدگاه ها (۱)

دیدی آخر با غزلهایت هوایی شد دلم؟بعد از آن شیرین زبانی ها،چه...

دوستت دارم بیا با من مدارا کن شبیعشق را در قلب خاموشم تو معن...

عزم آن دارم که امشب نیم مستپای کوبان کوزهٔ دردی به دستسر به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط