لحظه رفتنت،پشت سَرَت بودم،رد پایت را دنبال کردم،به آخرِ راه که رسیدیدست هایش را دیدمکه میان انگشتانت قفل شدو به همین راحتی دست هایت را که سرمای وجودم را گرم میکرداز من گرفت.