دوش دیدم وسط کوچه روان پیری مست

دوش دیدم وسط کوچه روان، پیری مست!
بر لبش جام شرابی و سبویی
در دست!

گفتم؛ نکنی شرم از این مِی‌ خواری؟
گفتا که مگر حکم به جلبم داری؟

گفتم تو ندانی که خدا مست ملامت کرده؟
در روز جزا وعــــــــــده به آتـــــش کرده؟

گفتا که برو بی‌خبر از دینداری،
خود را تو به از باده خوران پنداری؟!

من مِی خورمو هیچ نباشد شرمم،
زیرا به سخاوتِ خدا، دل گرمم!

من هر چه کنم گنه از این مِی خواری،
صد به ز توام که دائمأ هوشیاری

(خیام )


.
دیدگاه ها (۱)

سالها رفت و هنوز؟یک نفر نیست بپرسد از من،که تو از پنجره عشق ...

ﺑــــــــــــــــــــــــــــــــــﻮﺩ . . .ﺗﻠﺦ ﺗﺮﯾﻦ #ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ...

یک نفر اینجا دلش تنگ است ، باور می کنییک گذر بر قلب او ، یکب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط