دوش دیدم وسط کوچه روان، پیری مست!
دوش دیدم وسط کوچه روان، پیری مست!
بر لبش جام شرابی و سبویی
در دست!
گفتم؛ نکنی شرم از این مِی خواری؟
گفتا که مگر حکم به جلبم داری؟
گفتم تو ندانی که خدا مست ملامت کرده؟
در روز جزا وعــــــــــده به آتـــــش کرده؟
گفتا که برو بیخبر از دینداری،
خود را تو به از باده خوران پنداری؟!
من مِی خورمو هیچ نباشد شرمم،
زیرا به سخاوتِ خدا، دل گرمم!
من هر چه کنم گنه از این مِی خواری،
صد به ز توام که دائمأ هوشیاری
(خیام )
.
بر لبش جام شرابی و سبویی
در دست!
گفتم؛ نکنی شرم از این مِی خواری؟
گفتا که مگر حکم به جلبم داری؟
گفتم تو ندانی که خدا مست ملامت کرده؟
در روز جزا وعــــــــــده به آتـــــش کرده؟
گفتا که برو بیخبر از دینداری،
خود را تو به از باده خوران پنداری؟!
من مِی خورمو هیچ نباشد شرمم،
زیرا به سخاوتِ خدا، دل گرمم!
من هر چه کنم گنه از این مِی خواری،
صد به ز توام که دائمأ هوشیاری
(خیام )
.
۱.۳k
۱۳ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.