سالها رفت و هنوز

سالها رفت و هنوز؟
یک نفر نیست بپرسد از من،
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری،
همه جا می نگری،
گاه با ماه سخن می گویی،
گاه با رهگذران،
خبر گمشده ای می جویی،
راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت،
بارها انسان شد،
و بشر هیچ ندانست که بود،
خود او هم به یقین آگه نیست،
چون نمی داند کیست،
چون ندانست کجاست ،چون ندارد خبر از خود که خداست.
دیدگاه ها (۱)

یک نفر گوشه ی محراب دلم زندانی ستبه خیالش که در آن جا خبر از...

دوش دیدم وسط کوچه روان، پیری مست!بر لبش جام شرابی و سبویی در...

ﺑــــــــــــــــــــــــــــــــــﻮﺩ . . .ﺗﻠﺦ ﺗﺮﯾﻦ #ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ...

‌سالها رفت و هنوزیک نفر نیست بپرسد از من تو از پنجرہ عشق چه‌...

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط