گرگها وارد روستا شدند و با خیانت سگها اهل ده و حیوونا

گرگ‌ها وارد روستا شدند  و با خیانت سگ‌ها، اهل ده و حیوونای اهلی رو بی رحمانه دریدند و زخمی کردند و کشتند تا رسیدند به در خونه‌ی بزغاله‌ها.

اما مادر مهربون قبل از رفتنش فکر محافظت از خونه‌ی بزغاله‌ها رو کرده بود؛ خونه‌ی بزغاله‌ها، دیوارهای بلند و محکمی داشت که با زحمات مادر و بزغاله‌های قدیمی ساخته شده بود.

اما داخل خونه بزغاله‌ها خبرایی بود. تا صدای گرگ‌ها اومد قند تو دل شنگول و منگول آب شد.

گفتن الان وقتشه. باید بریم با گرگ‌ها حرف بزنیم تا اونها رو راضی کنیم، کاری به کار ما نداشته باشن...

اما بعضی از بزغاله‌ها  که طرفدار حبه انگور بودند نگذاشتند در خونه به روی دشمن باز بشه چون از پشت در، داشتند دست‌های خونی گرگ بزرگ رو می‌دیدند.

می‌دیدند که چطور مرد و زن و کوچیک و بزرگ دهکده رو به خاک و خون کشیده!

چند سال گذشت و انگار بزغاله‌ها یادشون رفته بود دست‌های خونی گرگ‌ها رو.

شنگول و منگول دوباره به فکر افتادن تا فکر پلید خودشون رو عملی کنند.

یه بار می‌گفتن دیگه زمونه عوض شده، باید بدبینی‌ها رو نسبت به گرگ‌های متمدن به خصوص گرگ بزرگ، کنار بگذاریم. بسه دیگه هرچقدر دم از مبارزه با گرگها زدیم. این حرف‌ها برای تو موزه‌هاست و...

گرگ بزرگ که بدجوری به خوردن بزغاله‌ها طمع کرده بود ایندفعه رفت و یه دستکش مخملی خوشکل به دست کرد، تا سیاهی جنایت‌هاش رو پشت دستکش رنگی و زیبای خودش قایم کنه، تا بزغاله‌ها پنجه‌های ترسناکش رو نبینن و فکر کنن که واقعا خلق و خوی گرگ بزرگ تغییر کرده.

حبه‌ی انگور که از همه هوشیارتر بود تا دست‌های سفید رو دید و از طرفی دودلی بزغاله‌ها و فریب خوردنشون رو مشاهده کرد، بهشون نهیب زد:

آی بزغاله‌ها مگه یادتون رفته که گرگ‌ها، وقتی دفعه‌ی قبلی به دهکده‌ی ما حمله کردند همه‌ی اهل دهکده رو دریدند و به هیچکی رحم نکردند. پشت این دستکش مخملی دست‌های آغشته به خون بی گناهان اهل دهکده‌ی ماست.

اما انگار حرف‌های شنگول و منگول اثر گذاشته بود.

حرف‌های مادر پیر توی دهکده فراموش می‌شد و اگه بزغاله‌ای این حرف‌ها رو می‌زد همه مسخرش می‌کردند. می‌گفتند اینا وضعیت ما رو درک نمی‌کنن، اینا به فکر منافع خودشون هستن نه چیز دیگه‌ای و با صدها لقب دیگه که شنگول بهشون یاد داده بود، حبه‌ی انگور و همفکراش رو  تحقیر و تمسخر می‌کردند تا بتونن در پشت پرده ماجرا، کار خودشون رو انجام بدن و کسی جرئت نکنه بهشون چیزی بگه.

حتی یه بار شنگول به رفقای حبه‌ی انگور گفت: شما که از رابطه‌ی ما با گرگ بزرگ می‌ترسی، حتما خیلی ترسو و بزدل هستید پس برید تو آخور، در خودتون رو هم بندید تا ما کار خودمون رو انجام بدیم.

می‌گفتن که اگه رابطه با گرگ‌ها داشته باشیم احترام و آبرو پیدا می‌کنیم.

جالب‌تر اینکه گرگ‌ها رو، طرفدار آزادی حقوق حیوانات می‌دونستند در حالی که جلوی چشمشون می‌دیدند که تو روز روشن، گرگ‌ها چطور حیوانات دیگه رو می‌درن و می‌خورن.

شاید فکر نمی‌کردن یه روز نوبت به خودشون برسه!

به هر شکلی که بود، بزغاله‌ها با شنگول و منگول همراه شدند، آخه اونها قول داده بودند که برن با گرگها حرف بزنن و فشارهای روی بزغاله‌ها رو به کلی بردارن.

طرفدارای حبه‌ی انگور که حسابی کم شده بودن، بالاخره وقتی که دیدن بزغاله‌ها هیچ جور کوتاه نمیان و راه حل مشکلاتشون رو رابطه با گرگ‌ها می‌دونن گفتن: خیلی خوب!

برید با گرگ‌ها مذاکره کنید اما، یادتون نره که خوی گرگ درندگی است و پشت این لبخندهای مهربانانه دندانهای تیزی است که خودش رو برای خوردن بزغاله‌ها آماده می‌کنه.

شنگول و منگول رفتن برای مذاکره، گرگ‌ها گفتند به ما خبر رسیده که شما بزغاله‌های پدرسوخته در حال تیز کردن شاخ‌هایتان هستید تا اگه ما حمله کردیم از خودتون دفاع کنید.

ما باید خیالمون راحت باشه که شما برای ما خطری ندارید تا فشارها را کم کنیم.

هم نشینی با گرگ‌ها شده بود افتخاری و چماقی شده بود تا با آن به سر حبه‌ی انگور و طرفدارانش بزنند و به اونا بگن: «شما بلد نبودید با گرگها مذاکره کنید. اما ما بلدیم! ببینید چه شاهکاری کردیم!»

شنگول و منگول بزغاله‌ها را قانع کردند که این شاخ‌های تیز به دردشون نمی‌خوره و برای کم شدن فشارها لازمه که اینها را بدیم بره.

بزغاله‌ها گفتند درستش هم همینه؛ ما را چه به مبارزه با گرگ بزرگ.

شنگول می‌گفت اگر گرگ‌ها اراده کنن که به ما حمله کنن ما هیچ غلطی نمی‌تونیم بکنیم اما حبه‌ی انگور خوب می‌دونست که مادرش بارها گفته بود که گرگ‌ها هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند اما افسوس که گوش بزغاله‌ها حوصله‌ی شنیدن این حرف‌های قدیمی و بی فایده رو نداشت.

بزغاله‌ها با شنگول همراه شدند و گفتند: «اگر مشکل شاخ تیز ماست، ما اصلا شاخ نمی‌خواهیم، بدهید برود».

بعضی از همان‌ها که به افراطی معروف شده بودند فریاد زدند که چرا نمی‌ف
دیدگاه ها (۱۴)

کهکشانیها.......... با شاگردان زینب........... ...آرپی جی زن...

همسر شهيد برونسي مي گويد: آمده بود مرخصي ، روي بازوش جاي يك ...

قبل از انقلاب توسط ساواک دستگیر شدچند ماهی رو زیر شدیدترین ش...

مروری بر کارنامه ی هسته ای دولت يازدهمفقط برای یادآوری و ثبت...

black flower(p,241)

گرچه دل کوچکت غمِ بسیار دارد،اما تو با غم هم زیبایی...💫#ستار...

ترسناک ترین خاطره ی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط