پارت ۷
پارت ۷
باهم خوابیدیم وقتی بیدار شدم دیدم روی تخت خودمم باورم نمیشه اونا همش یه خواب بود.... سریع رفتم توی اتاق کوک دیدم سالمه و روی تختش خوابیده رفتم توی اتاقم... چجوری همشون یه خواب بود من باور نمیکنم به لباسام نگاه کردم این... این لباسای جیمینه پس ینی اینا یه خواب نبود پاهام شل شد و ناخوداگاه خوردم زمین ینی چی شده
+من باید هرجور شده جیمینو پیدا کنم
بلند شدم و یه لباس درست و حسابی پوشیدم و رفتم پایین دیدم اوما هم نیست پس ینی اینا همش واقعیت بوده شروع کردم به حرکت و رفتم سمت شرکت جیمین وقتی اونجا رسیدم مستقیم رفتم توی دفتر مدیر ولی اون جیمین نبود ینی چیییییی؟؟
شاید امروز مرخصی داره یا شایدم از این شرکت رفته
سریع رفتم خونه و خودمو پرتاب کردم روی تخت و شروع کردم به گریه کردن
+من میخوام جیمینو ببینم هق چه اتفاقی داره برام میوفته هق هق من جیمینو میخوااااااام
&اونی چرا گریه میکنی جیمین کیه
+کوک بیدار شدی قربونت بشم؟؟ 🥲
&اره چطور مگ
یهو جویی محکم پرید بغل کوک و گریه کرد
&اونی حالت خوبه؟؟
یهو کوک لبای جویی رو بوسید و گفت حالت خوب شد؟؟
+بازم ببوس دلم میخوام هزاران ساعت بغلت باشم کیوتم
&یااااا ما خواهر و برادیرماااا
+برام مهم نیست فقط میخوام بغلت کنم دلم برات کلی تنگ شده کیوتم
&اخه چرا دلت باید برام تنگ بشه ما که همین دیشب هردومون خونه بودیم؟!
جویی شروع کرد به بوسیدن کوک و محکم تر از قبل بغلش کرد
&اونی چت شده دارم کم کم میترسم
جویی از بغل کوک اومد بیرون و بهش خیره شد
+خیلی وقت بود ندیدمت
&چی داری میگی ؟!
کوک زنگ زد به یکی از دوستاش و بعد از چند مین دوستش رسید دم در خونه کوک منو براید استایل بغل کرد و برد سمت ماشین دوستش ...
وقتی به قیافه دوست کوک نگاه کردم فهمیدم اون جیمینه
خیلی خوشحال شدم و فکر میکردم اون منو یادشه بغلش کردم
+دلم برات تنگ شده بود جیمینااااا
(علامت جیمین همون بود که هست)
_اسم منو از کجا میدونی من اصن ندیدمت چرا باید دلت برا من تنگ
شده باشه
+عاممممم.... هیچی... ولش. یه گوهی خوردم
_ اکی
لایکارو به بالای ۱۰ برسونین کامنتارو بترکونین تا پارت بعد که جذاب تر میشه رو بزارم
باهم خوابیدیم وقتی بیدار شدم دیدم روی تخت خودمم باورم نمیشه اونا همش یه خواب بود.... سریع رفتم توی اتاق کوک دیدم سالمه و روی تختش خوابیده رفتم توی اتاقم... چجوری همشون یه خواب بود من باور نمیکنم به لباسام نگاه کردم این... این لباسای جیمینه پس ینی اینا یه خواب نبود پاهام شل شد و ناخوداگاه خوردم زمین ینی چی شده
+من باید هرجور شده جیمینو پیدا کنم
بلند شدم و یه لباس درست و حسابی پوشیدم و رفتم پایین دیدم اوما هم نیست پس ینی اینا همش واقعیت بوده شروع کردم به حرکت و رفتم سمت شرکت جیمین وقتی اونجا رسیدم مستقیم رفتم توی دفتر مدیر ولی اون جیمین نبود ینی چیییییی؟؟
شاید امروز مرخصی داره یا شایدم از این شرکت رفته
سریع رفتم خونه و خودمو پرتاب کردم روی تخت و شروع کردم به گریه کردن
+من میخوام جیمینو ببینم هق چه اتفاقی داره برام میوفته هق هق من جیمینو میخوااااااام
&اونی چرا گریه میکنی جیمین کیه
+کوک بیدار شدی قربونت بشم؟؟ 🥲
&اره چطور مگ
یهو جویی محکم پرید بغل کوک و گریه کرد
&اونی حالت خوبه؟؟
یهو کوک لبای جویی رو بوسید و گفت حالت خوب شد؟؟
+بازم ببوس دلم میخوام هزاران ساعت بغلت باشم کیوتم
&یااااا ما خواهر و برادیرماااا
+برام مهم نیست فقط میخوام بغلت کنم دلم برات کلی تنگ شده کیوتم
&اخه چرا دلت باید برام تنگ بشه ما که همین دیشب هردومون خونه بودیم؟!
جویی شروع کرد به بوسیدن کوک و محکم تر از قبل بغلش کرد
&اونی چت شده دارم کم کم میترسم
جویی از بغل کوک اومد بیرون و بهش خیره شد
+خیلی وقت بود ندیدمت
&چی داری میگی ؟!
کوک زنگ زد به یکی از دوستاش و بعد از چند مین دوستش رسید دم در خونه کوک منو براید استایل بغل کرد و برد سمت ماشین دوستش ...
وقتی به قیافه دوست کوک نگاه کردم فهمیدم اون جیمینه
خیلی خوشحال شدم و فکر میکردم اون منو یادشه بغلش کردم
+دلم برات تنگ شده بود جیمینااااا
(علامت جیمین همون بود که هست)
_اسم منو از کجا میدونی من اصن ندیدمت چرا باید دلت برا من تنگ
شده باشه
+عاممممم.... هیچی... ولش. یه گوهی خوردم
_ اکی
لایکارو به بالای ۱۰ برسونین کامنتارو بترکونین تا پارت بعد که جذاب تر میشه رو بزارم
۱۱.۰k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.