داستان زیبای نجات دادن شیعیان توسط امام زمان عج، این داست
داستان زیبای نجات دادن شیعیان توسط امام زمان عج، این داستان که بسیار معتبر هست نشان دهنده ی این هست که امام زمان عج به شیعیان عنایت و توجه خاصی دارند...
موقعی که شهر بحرین در تصرف فرنگیان بود شخصی از مسلمین را به حکومت آن جا گماشتند تا موجب آبادی بیشترآن جا گردد این والی مردی ناصبی بود و وزیری داشت که تعصبش از وی بیشتر بود وزیر نسبت به اهل بحرین که دوستدار اهل بیت بودند اظهار دشمنی می کرد و برای نابودی و زیان رساندن به آن ها حیله ها می انگیخت یک روز وزیر درحالی که اناری در دست داشت نزد والی رفت و انار را به او داد والی دید بر روی پوست انار نوشته شده
لااله الالله محمد رسول الله ابوبکر و عمر و عثمان وعلی خلفاء رسول الله
وقتی به دقت آنرا نگریست دید که این عبارت به طور طبیعی در پوست انار نوشته شده به طوریکه گمان نمی رفت ساخته دست بشر باشد او از این حیث در شگفت ماند .
والی به وزیر گفت این دلیل روشن و برهان محکمی است برابطال مذهب رافضی ها (شیعیان) نظر تو درباره مردم بحرین چیست وزیر گفت این جماعت متعصب هستند و منکر دلائل می شوند امر کن آن ها را حاضر کنند و این انار را به آنها نشان بده اگر پذیرفتند و به مذهب ما درآمدند شما ثواب فراوان برده اید و چنان چه نپذیرفتند و همچنان بر گمراهی خود باقی ماندند آنها را در قبول یکی ازاین سه چیز مخیر گردان یا حاضر شوند با ذلت و خواری مثل یهود و نصاری جزیه بدهند یا جوابی برای این دلیل روشنی که نمی توان آن را نادیده گرفت بیاورند و یا این که مردان آن ها کشته شوند و اولاد ایشان اسیر گردند و اموالشان به غنیمت گیریم والی رای وزیر را مورد تحسین قرار داد و فرستاد علما و افاضل و نیکان و نجبا و بزرگان شیعه بحرین را احضار نمود وانار را به آن ها نشان داد و گفت اگر جواب قانع کننده ای نیاورید یا باید کشته شوید و اسیر گردید و اموالتان ضبط شود یا همچون کفار جزیه دهید آن ها چون انار را دیدند سخت متحیر شدند و نتوانستند جواب شایسته ای بدهند رنگ صورتشان پرید و بندهاشان به لرزه افتاد سپس بزرگان آنها به والی گفتند سه روز به ما مهلت بده شاید بتوانیم جوابی که مورد پسند واقع شود بیاوریم و گرنه هر طور می خواهی بین ما حکم کن والی هم به آن ها مهلت داد رجال بحرین در حالی که هراسان و مرعوب و متحیر بودند از نزد والی بیرون آمدند و مجلس گرفتند و مشورت کردند
آن گاه بنا گذاشتند از میان صلحا و زهاد بحرین ده نفر و ازمیان آن ده نفر سه نفر انتخاب کنند و چون چنین کردند به یکی از آن سه نفر گفتند تو امشب برو به بیابان و تا صبح مشغول عبادت باش و از خداوند به وسیله امام زمان یاری بخواه او هم رفت و شب را به صبح آورد و چیزی ندید و برگشت و جریان را اطلاع داد شب دوم نفر دومی و شب سوم نفر سومی که مردی پاکسرشت و دانشمند به نام محمدبن عیسی بحرینی بود با سر و پای برهنه رو به بیابان نهاد و مشغول دعا و گریه و توسل به خدا بود که شیعیان را ازاین بلیه رهایی بخشد و حقیقت مطلب را روشن سازد و برای تامین منظور به حضرت صاحب الزمان (عج) گردید.
درآخر شب ناگاه دید مردی اورا مخاطب ساخته و می گوید: « محمد بن عیسی بحرینی چه شده تورا بدین حال می بینم؟ و برای چه به بیابان آمده ای؟ »
محمد بن عیسی گفت: « ای مرد مرا به حال خود واگذار من برای مطلب مهمی آمده ام که آن را جز برای امام خود نمی گویم و شکوه آن را نزد کسی می برم که این راز را بر منآشکار سازد.»
گفت : « ای محمدبن عیسی من صاحب الامر هستم مقصودت را بگو »
گفت : « اگر تو صاحب الامر می باشی داستان مرا می دانی .»
فرمود : » آری تو به خاطر مشکل انار و مطلبی که بر روی آن نوشته شده و تهدیدی که والی کرده به بیابان آمده ای.»
محمد بن عیسی گفت : « آری ای آقای من شما می دانید ما چه حالی داریم به داد ما برس .»
حضرت فرمود : « ای محمد بن عیسی ! وزیر ملعون درخت اناری در خانه خود دارد و قالبی از گل به شکل انار در دو نصفه ساخته و توی هرنصفی از آن قسمتی ازآن کلمات را نوشته و آن گاه آن قالب را روی اناری نهاده و دروقتی که انار کوچک بود توی آن گذاشته و آن را محکم بسته آن گاه به مرور که انار بزرگ شده آن نوشته در پوست انار تاثیر بخشیده تا به به این شکل درآمده فردا نزد والی می روی و به او می گویی جواب تو را آورده ام ولی حتما باید در خانه وزیر باشد وقتی به خانه وزیر رفتید به سمت راست خود نگاه کن که غرفه ای می بینی آن گاه به والی بگو جواب در همین غرفه است وزیر می خواهد از نزدیک شدن به غرفه سر باز زند ولی تو اصرار کن و سعی کن از آن بالا بروی وقتی دیدی وزیر بالا رفت تو هم با او بالا برو و او را تنها مگذار مبادا از تو جلو بیفتد هنگامی که وارد غرفه شدی در دیوار آن سوراخی می بینی که کیسه سفیدی در آن است آن را بردار که خواهی دید قالب
موقعی که شهر بحرین در تصرف فرنگیان بود شخصی از مسلمین را به حکومت آن جا گماشتند تا موجب آبادی بیشترآن جا گردد این والی مردی ناصبی بود و وزیری داشت که تعصبش از وی بیشتر بود وزیر نسبت به اهل بحرین که دوستدار اهل بیت بودند اظهار دشمنی می کرد و برای نابودی و زیان رساندن به آن ها حیله ها می انگیخت یک روز وزیر درحالی که اناری در دست داشت نزد والی رفت و انار را به او داد والی دید بر روی پوست انار نوشته شده
لااله الالله محمد رسول الله ابوبکر و عمر و عثمان وعلی خلفاء رسول الله
وقتی به دقت آنرا نگریست دید که این عبارت به طور طبیعی در پوست انار نوشته شده به طوریکه گمان نمی رفت ساخته دست بشر باشد او از این حیث در شگفت ماند .
والی به وزیر گفت این دلیل روشن و برهان محکمی است برابطال مذهب رافضی ها (شیعیان) نظر تو درباره مردم بحرین چیست وزیر گفت این جماعت متعصب هستند و منکر دلائل می شوند امر کن آن ها را حاضر کنند و این انار را به آنها نشان بده اگر پذیرفتند و به مذهب ما درآمدند شما ثواب فراوان برده اید و چنان چه نپذیرفتند و همچنان بر گمراهی خود باقی ماندند آنها را در قبول یکی ازاین سه چیز مخیر گردان یا حاضر شوند با ذلت و خواری مثل یهود و نصاری جزیه بدهند یا جوابی برای این دلیل روشنی که نمی توان آن را نادیده گرفت بیاورند و یا این که مردان آن ها کشته شوند و اولاد ایشان اسیر گردند و اموالشان به غنیمت گیریم والی رای وزیر را مورد تحسین قرار داد و فرستاد علما و افاضل و نیکان و نجبا و بزرگان شیعه بحرین را احضار نمود وانار را به آن ها نشان داد و گفت اگر جواب قانع کننده ای نیاورید یا باید کشته شوید و اسیر گردید و اموالتان ضبط شود یا همچون کفار جزیه دهید آن ها چون انار را دیدند سخت متحیر شدند و نتوانستند جواب شایسته ای بدهند رنگ صورتشان پرید و بندهاشان به لرزه افتاد سپس بزرگان آنها به والی گفتند سه روز به ما مهلت بده شاید بتوانیم جوابی که مورد پسند واقع شود بیاوریم و گرنه هر طور می خواهی بین ما حکم کن والی هم به آن ها مهلت داد رجال بحرین در حالی که هراسان و مرعوب و متحیر بودند از نزد والی بیرون آمدند و مجلس گرفتند و مشورت کردند
آن گاه بنا گذاشتند از میان صلحا و زهاد بحرین ده نفر و ازمیان آن ده نفر سه نفر انتخاب کنند و چون چنین کردند به یکی از آن سه نفر گفتند تو امشب برو به بیابان و تا صبح مشغول عبادت باش و از خداوند به وسیله امام زمان یاری بخواه او هم رفت و شب را به صبح آورد و چیزی ندید و برگشت و جریان را اطلاع داد شب دوم نفر دومی و شب سوم نفر سومی که مردی پاکسرشت و دانشمند به نام محمدبن عیسی بحرینی بود با سر و پای برهنه رو به بیابان نهاد و مشغول دعا و گریه و توسل به خدا بود که شیعیان را ازاین بلیه رهایی بخشد و حقیقت مطلب را روشن سازد و برای تامین منظور به حضرت صاحب الزمان (عج) گردید.
درآخر شب ناگاه دید مردی اورا مخاطب ساخته و می گوید: « محمد بن عیسی بحرینی چه شده تورا بدین حال می بینم؟ و برای چه به بیابان آمده ای؟ »
محمد بن عیسی گفت: « ای مرد مرا به حال خود واگذار من برای مطلب مهمی آمده ام که آن را جز برای امام خود نمی گویم و شکوه آن را نزد کسی می برم که این راز را بر منآشکار سازد.»
گفت : « ای محمدبن عیسی من صاحب الامر هستم مقصودت را بگو »
گفت : « اگر تو صاحب الامر می باشی داستان مرا می دانی .»
فرمود : » آری تو به خاطر مشکل انار و مطلبی که بر روی آن نوشته شده و تهدیدی که والی کرده به بیابان آمده ای.»
محمد بن عیسی گفت : « آری ای آقای من شما می دانید ما چه حالی داریم به داد ما برس .»
حضرت فرمود : « ای محمد بن عیسی ! وزیر ملعون درخت اناری در خانه خود دارد و قالبی از گل به شکل انار در دو نصفه ساخته و توی هرنصفی از آن قسمتی ازآن کلمات را نوشته و آن گاه آن قالب را روی اناری نهاده و دروقتی که انار کوچک بود توی آن گذاشته و آن را محکم بسته آن گاه به مرور که انار بزرگ شده آن نوشته در پوست انار تاثیر بخشیده تا به به این شکل درآمده فردا نزد والی می روی و به او می گویی جواب تو را آورده ام ولی حتما باید در خانه وزیر باشد وقتی به خانه وزیر رفتید به سمت راست خود نگاه کن که غرفه ای می بینی آن گاه به والی بگو جواب در همین غرفه است وزیر می خواهد از نزدیک شدن به غرفه سر باز زند ولی تو اصرار کن و سعی کن از آن بالا بروی وقتی دیدی وزیر بالا رفت تو هم با او بالا برو و او را تنها مگذار مبادا از تو جلو بیفتد هنگامی که وارد غرفه شدی در دیوار آن سوراخی می بینی که کیسه سفیدی در آن است آن را بردار که خواهی دید قالب
۴.۷k
۰۷ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.