عشق خونین
#عشقخونین
#part4
ویو ا.ت
دو هفته از اون اتفاق میگزره و تنها کسی که تو این خونه است و به ارباب خدمت میکنه منم
امروز موقعه ناهار بهم گفت که اتاقشو تا شب مرتب کنم و اگر تو چیزی فضولی کنم چیزی خراب بشه عواقبش پای خودمه
ساعت ۸ شد و من داشتم اتاق اربابو مرتب میکردم از اونجایی اتاقش مرتب بود پس آدم یا همون خون آشام مرتبیه تمام تلاشمو کردم تا خوب اینجارو مرتب کنم سرنوشتمو دیگه قبول کرده بودم ولی بازم هر شب اشک میرختم
داشتم تختو مرتب میکردم که متوجه کثیفی زیز تخت شدم وقتی خواستم دستمال بکشم یه جعبیو دیدم درش قفل نبود بازش کردم
چنتا عکس داخلش بود
یه سری افراد داخلش بودن که همشون صورتشون کنده شده بود
یه دختر کوچیک اونجا بود که چهرش معلوم بود
وقتی بیشتر به چهره طرف مقابل نگاه کردم
یه احساس آشنایی به من دست داد
یه سر درد وحشتناکی کل وجودمو گرفت
که یه صدای از پشتم شنیدم
- این چرا تو دستته مگه بهت نگفتم فضولی نکن
ویو ا.ت
همین طور داد بیداد میکرد و من انگار توی جهان دیگه بودم که یه دفعه سرم با زمین برخورد کرد و بیهوش شدم
ویو ا.ت
وقتی بیدار شدم توی جا بودم که فقط دیوار اطرافم بود و همچی سفید بود
یه دفعه یه صدای مثل صدای گریع بچه شنیدم
اشکام شروع به ریختن کرد این صدا بیشتر بیشتر میشد تا اینکه بیدار شدم و خودمو روی تخت دیدم
+خواب بود خواب بود اروم باش ا.ت
ویو ا.ت
وقتی اطرافمو انالیز کردم دستام بسته شده بود با پاهام و هیچ لباسی تنم نبود
بعد دیدم ارباب با باله تنه لخت جلوم ظاهر شد
- بهت چی گفته بودم
گفته بودم فضولی باعث میشه یه بلایی سرت بیارم نه
اولین روزی که دیدمت بهت گفتم زیر خواب خوبی هستی دلم نمیخواست این بلارو سرت بیارم ولی هم نیاز دارم هم نیاز به هشدار گرفتن داری
+ خواهش میکنم متاسفم دیگه دخالت نمیکنم تو کارتون هر کاری بخواید میکنم ولی این کارو باهام نکنید دخترونیگمو ازم نگیرید
- او چه عالی پس باکره ای
..........
🩸♡
bloody love
#part4
ویو ا.ت
دو هفته از اون اتفاق میگزره و تنها کسی که تو این خونه است و به ارباب خدمت میکنه منم
امروز موقعه ناهار بهم گفت که اتاقشو تا شب مرتب کنم و اگر تو چیزی فضولی کنم چیزی خراب بشه عواقبش پای خودمه
ساعت ۸ شد و من داشتم اتاق اربابو مرتب میکردم از اونجایی اتاقش مرتب بود پس آدم یا همون خون آشام مرتبیه تمام تلاشمو کردم تا خوب اینجارو مرتب کنم سرنوشتمو دیگه قبول کرده بودم ولی بازم هر شب اشک میرختم
داشتم تختو مرتب میکردم که متوجه کثیفی زیز تخت شدم وقتی خواستم دستمال بکشم یه جعبیو دیدم درش قفل نبود بازش کردم
چنتا عکس داخلش بود
یه سری افراد داخلش بودن که همشون صورتشون کنده شده بود
یه دختر کوچیک اونجا بود که چهرش معلوم بود
وقتی بیشتر به چهره طرف مقابل نگاه کردم
یه احساس آشنایی به من دست داد
یه سر درد وحشتناکی کل وجودمو گرفت
که یه صدای از پشتم شنیدم
- این چرا تو دستته مگه بهت نگفتم فضولی نکن
ویو ا.ت
همین طور داد بیداد میکرد و من انگار توی جهان دیگه بودم که یه دفعه سرم با زمین برخورد کرد و بیهوش شدم
ویو ا.ت
وقتی بیدار شدم توی جا بودم که فقط دیوار اطرافم بود و همچی سفید بود
یه دفعه یه صدای مثل صدای گریع بچه شنیدم
اشکام شروع به ریختن کرد این صدا بیشتر بیشتر میشد تا اینکه بیدار شدم و خودمو روی تخت دیدم
+خواب بود خواب بود اروم باش ا.ت
ویو ا.ت
وقتی اطرافمو انالیز کردم دستام بسته شده بود با پاهام و هیچ لباسی تنم نبود
بعد دیدم ارباب با باله تنه لخت جلوم ظاهر شد
- بهت چی گفته بودم
گفته بودم فضولی باعث میشه یه بلایی سرت بیارم نه
اولین روزی که دیدمت بهت گفتم زیر خواب خوبی هستی دلم نمیخواست این بلارو سرت بیارم ولی هم نیاز دارم هم نیاز به هشدار گرفتن داری
+ خواهش میکنم متاسفم دیگه دخالت نمیکنم تو کارتون هر کاری بخواید میکنم ولی این کارو باهام نکنید دخترونیگمو ازم نگیرید
- او چه عالی پس باکره ای
..........
🩸♡
bloody love
۲.۴k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.