Part
Part ¹²⁴
ا.ت ویو:
جت شروع کرد به طی کردن باند پرواز تا در جای اصلیش برای پرواز قرار بگیره..صدای کاپیتان از صوتِ داخل جت میومد
کاپیتان:حیلی خوش اومدین..ما برای پرواز آماده هستیم
نگاهمو از بیرون گرفتم و به جونگ کوک دادم..به روبروش خیره شده بود و پاش رو مدام تکون میداد..درست مثل کسی که استرس داره..با دقت نگاه حرکاتش میکردم..مطمعن بودم چیزی ذهنش رو آشفته کرده..کمی توی صندلی جابجا شدم و خودم رو به سمت جونگ کوک مایل کردم..جونگ کوک متوجه حرکاتم شد و نگاهی بهم انداخت..
کوک:چیزی شده؟
اخمی کردم و گفتم
ات:من باید اینو از تو بپرسم..چیزی شده؟
جونگ کوک سرش رو به نشونه نه تکون داد و گفت
کوک:مگه قراره چیزی بشه؟
با دقت نگاهش کردم گفتم
ا.ت:مضطرب بنظر میایی
جونگ کوک از نگاه کردن بهم خوداری میکرد..
کوک:خوبم
خودمو صاف کردم و به صندلی تکیه دادم گفتم
ا.ت:خوبه..آدم دروغ گو
تعجب رو میتونستم توی چهرش ببینم
کوک:بعدا راجبش حرف میزنیم
سرم رو تکون دادم و نگاهمو به بیرون دادم و گفتم
ا.ت:امیدوارم
طرز بیانم کاملا طعنه امیز بود..صدای پوزخند جونگ کوک رو شنیدم..نادیدش گرفتم و همچنان به بیرون خیره شده بودم
جت توی محل اصلی باند توقف کرد..با شتاب گرفتن جت از روی زمین بلند شد..شهر زیر پاهام پرنور و درخشان بود..قبل از رفتن از مامان بابام و یونگی خداحافظی کردم..دور بودن از خانواده واقعا سخته
صدای از اعماق قلبم داد زد
ولی دور بودن از کسی که عاشقشی سخت تره
سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و نفسمو پر از درد بیرون دادم..امیداورم همه چی درست بشه...
ادامه دارد
ا.ت ویو:
جت شروع کرد به طی کردن باند پرواز تا در جای اصلیش برای پرواز قرار بگیره..صدای کاپیتان از صوتِ داخل جت میومد
کاپیتان:حیلی خوش اومدین..ما برای پرواز آماده هستیم
نگاهمو از بیرون گرفتم و به جونگ کوک دادم..به روبروش خیره شده بود و پاش رو مدام تکون میداد..درست مثل کسی که استرس داره..با دقت نگاه حرکاتش میکردم..مطمعن بودم چیزی ذهنش رو آشفته کرده..کمی توی صندلی جابجا شدم و خودم رو به سمت جونگ کوک مایل کردم..جونگ کوک متوجه حرکاتم شد و نگاهی بهم انداخت..
کوک:چیزی شده؟
اخمی کردم و گفتم
ات:من باید اینو از تو بپرسم..چیزی شده؟
جونگ کوک سرش رو به نشونه نه تکون داد و گفت
کوک:مگه قراره چیزی بشه؟
با دقت نگاهش کردم گفتم
ا.ت:مضطرب بنظر میایی
جونگ کوک از نگاه کردن بهم خوداری میکرد..
کوک:خوبم
خودمو صاف کردم و به صندلی تکیه دادم گفتم
ا.ت:خوبه..آدم دروغ گو
تعجب رو میتونستم توی چهرش ببینم
کوک:بعدا راجبش حرف میزنیم
سرم رو تکون دادم و نگاهمو به بیرون دادم و گفتم
ا.ت:امیدوارم
طرز بیانم کاملا طعنه امیز بود..صدای پوزخند جونگ کوک رو شنیدم..نادیدش گرفتم و همچنان به بیرون خیره شده بودم
جت توی محل اصلی باند توقف کرد..با شتاب گرفتن جت از روی زمین بلند شد..شهر زیر پاهام پرنور و درخشان بود..قبل از رفتن از مامان بابام و یونگی خداحافظی کردم..دور بودن از خانواده واقعا سخته
صدای از اعماق قلبم داد زد
ولی دور بودن از کسی که عاشقشی سخت تره
سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و نفسمو پر از درد بیرون دادم..امیداورم همه چی درست بشه...
ادامه دارد
- ۱۹.۰k
- ۱۹ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط