هیون وو

هیون وو:
من خیلی خوابم می اومد ولی وقتی دختره اومد پیشم دیگه خوابم نمی برد ولی اون خیلی کیوت خواب بود.
پتو روش نبود و خودشو مچاله کرده بود. بلند شدمو نشستم ،پتو رو کشیدم روش. بعد روباره خوابیدم که یهو چرخید به طرفم و چسبید بهم . نمی تونستم تکون بخورم می ترسیدم بیدار شه همین طوری که داشتم نگاش می کردم قلبم تند می زدو یه حس خاصی داشتم . با خودم گفتم نه هیون قرار نیس عاشق بشی بهش فکر نکن ، ولش کن چشماتو ببند تا نگاش نکنی.
ولی یه چیز مانع نگاه نکردن و فکر نکردن بهش می شد.
نمی دونم چطوری خوابم برد.
(صبح ساعت ۸)
میسو:
چشمامو باز کردمو دیدم تو بغل هیون ووام که چشمامو مالیدم و دیدم درسته وای چرا اخه یهو بلند شدم که هیون وو گفت :
بیدار شدی؟
ترسیدم نکنه هیون وو بیدار بوده !
تکون خوردم که دیدم نه خوابه .
بلند شدمو تا از اتاق برم بیرون که یهو دستمو گرفت و کشید برگشتم افتادم توی بغلش . که خیلی محکم بغلم کرده بود من نمی تونستم کاری کنم و
دیدگاه ها (۰)

{پارت 4}رفتم بالا سرشو گفتم هی بلند شو ، اما بیدار نشد چندبا...

MY SPY / p. 4

{مافیای من}{پارت ۶}ویو تهیونگ # بعد کلی حرف زدن با یونگی بلن...

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط