پارت

{پارت 4}

رفتم بالا سرشو گفتم هی بلند شو ، اما بیدار نشد چندبار دیگه صداش کردم که یهو از خواب پرید .
میسو: چیه چی شده، تو اینجا چیکار می کنی.
هیون وو: چقدر تو خواب حرف می زنی بی خواب شدم اومدم دیدم حتی داری گریه می کنی تو خواب .
دیگه سرو صدا نکن می خوام بخوام . از اتاق زدم بیرون و رفتم توی اتاقم که بخوابم چند لحظه ای نشده بود که صدای جیغی بلند شد از اتاق زدم بیرون و دیدم صدا از دست شوییه رفتم جلو در گفتم حاالت خوبه؟ یهو در و باز کرد و پرید تو بغلم تعادلمو از دست دادم و از پشت افتادم زمین سکوت حکم فرما شد.
میسو: وای به چشماش نگاه نکن میسو تو نباید...، نفسش.با صورتم برخورد می کرد تا اینکه هیون وو گفت ببینم حالت خوبه؟
به خودم اومدم و از روش بلند شدم گفتم ااره وای تو دست شویی سوسک بود لطفا برو بکشش.

هیون وو:
چی! فکرشم نکن.
میسو:
نکنه تو هم از سوسک می ترسی!؟
هیون وو:نههه این طور نیس فقط چندشم میشه اصلا به من چه چرا خودت انجامش نمی دی، برگشتمو به طرف اتاق رفتم گه میسو گفت نه نرو من من دستشویی دارمم خواهش میکنم .
هیون وو:
به طرفش برگشتمو گفتم خیلی خب . به سختی رفتم توی دستشویی و سریع شلنگ اب رو باز کردم و ... داستان سوسک تموم شد. اومدم بیرون گفتم خب دیگه من می رم بخوام .ممنون اهسته ای گفت و رفت تو دستشویی .
داخل اتاق شدم لباسم رو در اوردم که بخوابم که صدای در اومد.
رفتمو بازش کردم ای بابا بازم که تویی .
میسو:
من می خوام تو اتاق خودم بخوابم .

هیون وو:
باشه من می رم تو اتاق بابات دیگه بذار بخوابم.
میسو:
نه تو ام اینجا بخواب.
هیون وو:
خیلی تعجب کردم که اینو گفت یعنی چرا ! چیزی نگفتم و رفتم روی تخت خوابیدم.
میسو ام اومدو کنارم خوابید.
دیدگاه ها (۰)

هیون وو:من خیلی خوابم می اومد ولی وقتی دختره اومد پیشم دیگه ...

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط