فیک کور پارت۱۱
ا/ت:وای نه...نه باید چیکار کنم...نمیدونم چه روزی میخوان انجام بدن فقط همین ویدیو بود با عکس های نقشه های بانک ها...باید به فرمانده خبر بدم.
ا/ت سوار ماشینش میشه و با سرعت زیاو به سمت اداره حرکت میکنه.
ا/ت:فرمانده...فرمانده.
فرمانده از اتاقش بیرون میاد.
فرمانده:چیه چه خبر؟
ا/ت:فرمانده داخل فلشو دیدیم.
فرمانده:بده به من،منم ببینم.
ا/ت:بفرمایید داخل گوشیمه.
فرمانده:بیا بریم تو اتاق.
ا/ت:باشه.
میرن داخل اتاق و گوشی رو به کامپیوتر وصل میکنن و ویدیو رو میزارن.
ا/ت:ببینید.
فرمانده:حرف نزن بزار دقت کنم.
ا/ت:ای چی بگم.(اروم میگه.)
فرمانده:کر نیستما میشنوم.
ا/ت:ببخشید.
فرمانده فیلمو میبینه.
فرمانده:ا/ت؟
ا/ت:بله؟
فرمانده:چرا انقدر نگران بودی؟
ا/ت:چرا،چون جون مردم تو خطره،شما چقدر بیخیالید.
فرمانده:اولن ما وقتی نمیدونیم چه روزیه چه فرقی به حالمون میکنه،دومن اره من خیلی بیخیالم حالا تو چیکار میخوای بکنی؟
ا/ت:نمیدونم.
فرمانده:اگر نمیدونی برو فکر کن،اگر نقشه ای اومد به ذهنت به منم بیا بگو خداحافظ.
ا/ت:اما این مسئله خیلی مهمه شما چطورید انقدر لیلکسید؟
فرمانده:هستم دیگه نمیدونم حالا برو.
ا/ت:خوبه روتون زیاد حصاب نکردم.
فرمانده:خوب کاری کردی از این به بعدم نکن،خداحافظ.
ا/ت:خداحافظ.
ا/ت از اتاق میاد بیرون.
ا/ت:واقعا که.
ا/ت میره و سوار ماشینش میشه و میره خونه.
ا/ت:سلام مامان کجا بودی امدم خونه نبودی؟
مامان ا/ت:سلام،رفتم بیرون یکم هوابخورم بعد اومدم،راستی این همسایه بقلی فرداشب من و باباتو دعوت کرد شام انگار تازه اومدن به این محل.
ا/ت:چی گفتی؟
مامان ا/ت:گفتم انگار تازه اومدن این محل.
ا/ت:مرسی مامان.
مامان ا/ت:هی دختر کجا میری تازه اومدی؟
ا/ت:میرم بیرون زود بر میگردم.
لایک🐾
ا/ت سوار ماشینش میشه و با سرعت زیاو به سمت اداره حرکت میکنه.
ا/ت:فرمانده...فرمانده.
فرمانده از اتاقش بیرون میاد.
فرمانده:چیه چه خبر؟
ا/ت:فرمانده داخل فلشو دیدیم.
فرمانده:بده به من،منم ببینم.
ا/ت:بفرمایید داخل گوشیمه.
فرمانده:بیا بریم تو اتاق.
ا/ت:باشه.
میرن داخل اتاق و گوشی رو به کامپیوتر وصل میکنن و ویدیو رو میزارن.
ا/ت:ببینید.
فرمانده:حرف نزن بزار دقت کنم.
ا/ت:ای چی بگم.(اروم میگه.)
فرمانده:کر نیستما میشنوم.
ا/ت:ببخشید.
فرمانده فیلمو میبینه.
فرمانده:ا/ت؟
ا/ت:بله؟
فرمانده:چرا انقدر نگران بودی؟
ا/ت:چرا،چون جون مردم تو خطره،شما چقدر بیخیالید.
فرمانده:اولن ما وقتی نمیدونیم چه روزیه چه فرقی به حالمون میکنه،دومن اره من خیلی بیخیالم حالا تو چیکار میخوای بکنی؟
ا/ت:نمیدونم.
فرمانده:اگر نمیدونی برو فکر کن،اگر نقشه ای اومد به ذهنت به منم بیا بگو خداحافظ.
ا/ت:اما این مسئله خیلی مهمه شما چطورید انقدر لیلکسید؟
فرمانده:هستم دیگه نمیدونم حالا برو.
ا/ت:خوبه روتون زیاد حصاب نکردم.
فرمانده:خوب کاری کردی از این به بعدم نکن،خداحافظ.
ا/ت:خداحافظ.
ا/ت از اتاق میاد بیرون.
ا/ت:واقعا که.
ا/ت میره و سوار ماشینش میشه و میره خونه.
ا/ت:سلام مامان کجا بودی امدم خونه نبودی؟
مامان ا/ت:سلام،رفتم بیرون یکم هوابخورم بعد اومدم،راستی این همسایه بقلی فرداشب من و باباتو دعوت کرد شام انگار تازه اومدن به این محل.
ا/ت:چی گفتی؟
مامان ا/ت:گفتم انگار تازه اومدن این محل.
ا/ت:مرسی مامان.
مامان ا/ت:هی دختر کجا میری تازه اومدی؟
ا/ت:میرم بیرون زود بر میگردم.
لایک🐾
۴.۱k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.