"انتقام شجاعانه "
"انتقام شجاعانه "
اپیزود ۲۹
" سال اول راهنمایی باجی و یوزوها مدت کوتاهی رو باهم بودن و بعد کات کردن ولی یوزوها هنوزم باجی رو دوست داره برای همین اینطوری باهات رفتار میکنه " خریدمون تموم شد اما ما رو رسوند خونه من خریدا رو گذاشتم خونه درس خوندم و بعدش باجی بهم پیام داد " فردا بیا خونمون برای امتحان درس بخونیم " تایپ کردم " باشه " و گوشی رو گذاشتم کنار چراغ رو خاموش کردم و خوابیدم
صبح بزور با آلارم بیدار شدم رفتم دوش گرفتم آماده شدم و رفتم پایین " صبح بخیر " صبح بخیر یوکی بشین " نشستم که مامانم اومد ظرف رو گذاشت و نشست " یوکی این هفته رو مدرسه میرین و دیگه نمیرین " " باشه مامان ممنون که بهم گفتی " و رفتم بیرون هندزفری رو گذاشتم تو گوشم و آهنگ لاوسانگ تی اکس تی رو پلی کردم باجی اومد و رفتیم مدرسه " باجی این هفته رو میریم مدرسه و دیگه نمیریم " باجی قیافش رفت توهم " من دیشب خودمو برای یه هفته جر دادم از بس درس خوندم :/ " " ولی من خیلی کم خوندم حیحی " رسیدیم مدرسه یه معلم ریاضی جدید اومده بود خانم چیبا اسمش برام آشنا بود " باجی این همون معلم ریاضی راهنمایی نیست ؟" " آره...گندش بزنن" مدرسه تموم شد و رفتم خونه و خوابیدم و بعد حاظر شدم برم خونه باجی گفتم خونه باجی عه کراپ پوشیدم موهامو نبستم و رفتم سر راه ۶ تا انرژی زا خریدم با ۴ تا شکلات و رفتم خونش " بیا تو یوکی " رفتم تو اتاقش و تا ساعت ده درس خوندیم و بعدش نشستیم رو تخت باجی و انرژی زا خوردیم من مال خودمو گذاشتم رو میز و رفتم رو پای باجی نشستم و دستمو دور گردنش حلقه کردم " باجی من میخوام برم تکواندو " " پس منم میام تکواندو " ولی باید سگی درس بخونیم " " درس خوندن چیز اسونیه و انجام دادنش سخت نیست بعد یه دور وول خورد و منم باهاش وول خوردم و اون افتاد روم " ولی تو یکم سختی " سعی کردم بلند شم " " راجب چی حرف میزنی باجی "ولی باجی نزشت بلند شم و اومد نزدیک تر و لبمو گرفت و داشت باهاش بازی میکرد و منم هرکاری کردم موفق نشدم جلوشو بگیرم اون باز یه دور وول خورد و من اومدم روش میخواستم بلند شم که به جای اینکه کمرم رو بگیره باسنم رو گرفت و و هولم داد که باز افتادم روش اون اونقدری ادامه داد که احساس کردم انگار لبم مال خودم نیست بلخره موفق شدم بلند شم " باجی پسر بدبچ " " هی اولاش بود "
اپیزود ۲۹
" سال اول راهنمایی باجی و یوزوها مدت کوتاهی رو باهم بودن و بعد کات کردن ولی یوزوها هنوزم باجی رو دوست داره برای همین اینطوری باهات رفتار میکنه " خریدمون تموم شد اما ما رو رسوند خونه من خریدا رو گذاشتم خونه درس خوندم و بعدش باجی بهم پیام داد " فردا بیا خونمون برای امتحان درس بخونیم " تایپ کردم " باشه " و گوشی رو گذاشتم کنار چراغ رو خاموش کردم و خوابیدم
صبح بزور با آلارم بیدار شدم رفتم دوش گرفتم آماده شدم و رفتم پایین " صبح بخیر " صبح بخیر یوکی بشین " نشستم که مامانم اومد ظرف رو گذاشت و نشست " یوکی این هفته رو مدرسه میرین و دیگه نمیرین " " باشه مامان ممنون که بهم گفتی " و رفتم بیرون هندزفری رو گذاشتم تو گوشم و آهنگ لاوسانگ تی اکس تی رو پلی کردم باجی اومد و رفتیم مدرسه " باجی این هفته رو میریم مدرسه و دیگه نمیریم " باجی قیافش رفت توهم " من دیشب خودمو برای یه هفته جر دادم از بس درس خوندم :/ " " ولی من خیلی کم خوندم حیحی " رسیدیم مدرسه یه معلم ریاضی جدید اومده بود خانم چیبا اسمش برام آشنا بود " باجی این همون معلم ریاضی راهنمایی نیست ؟" " آره...گندش بزنن" مدرسه تموم شد و رفتم خونه و خوابیدم و بعد حاظر شدم برم خونه باجی گفتم خونه باجی عه کراپ پوشیدم موهامو نبستم و رفتم سر راه ۶ تا انرژی زا خریدم با ۴ تا شکلات و رفتم خونش " بیا تو یوکی " رفتم تو اتاقش و تا ساعت ده درس خوندیم و بعدش نشستیم رو تخت باجی و انرژی زا خوردیم من مال خودمو گذاشتم رو میز و رفتم رو پای باجی نشستم و دستمو دور گردنش حلقه کردم " باجی من میخوام برم تکواندو " " پس منم میام تکواندو " ولی باید سگی درس بخونیم " " درس خوندن چیز اسونیه و انجام دادنش سخت نیست بعد یه دور وول خورد و منم باهاش وول خوردم و اون افتاد روم " ولی تو یکم سختی " سعی کردم بلند شم " " راجب چی حرف میزنی باجی "ولی باجی نزشت بلند شم و اومد نزدیک تر و لبمو گرفت و داشت باهاش بازی میکرد و منم هرکاری کردم موفق نشدم جلوشو بگیرم اون باز یه دور وول خورد و من اومدم روش میخواستم بلند شم که به جای اینکه کمرم رو بگیره باسنم رو گرفت و و هولم داد که باز افتادم روش اون اونقدری ادامه داد که احساس کردم انگار لبم مال خودم نیست بلخره موفق شدم بلند شم " باجی پسر بدبچ " " هی اولاش بود "
۵.۷k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.