P8
P8
لیا ویو
از خواب بیدار شدم دیدم لخت تو بغل جونگکوکم فهمیدم چیکار کرده دلم به شدت در میکرد خواستم از بغلش بیام بیرون که نزاشت
ساعت ۴ صبحه تو فیک
کوک: کجا بیبی گرل
لیا: حموم
کوک: منم میام
لیا: نمیخواد
ادمین گل می گوید
کوک لیا رو براید بغل کرد برتو حموم لیا که از درد جون نداشت سرشو گذاشت رو سینه ی کوک و کوک هم موهای لیا رو نوازش می کرد
اومدن بیرون کوک موهای لیا رو خشک کرد لیا لباس پوشد کوک هم لباس پوشید لیا رفت تو آشپزخونه شروع کرد به آشپزی کیمباپ با نودل درست کرد کوک هم داشت فوتبال میدید
لیا کرمش گرفت و رفت رو کوک یه لیوان آب ریخت کوک خونش جوش اومد محکم زد تو گوش لیا لیا هم پرت شد روی زمین گوشه ی لبش خون اومد
کوک: برو گمشو دختره هرزه(با عصبانیت و داد )
لیا: ب.ب.باش.شه(با گریه)
لیا با گریه رفت از امارت بیرون تو شهر به اون بزرگی داشت راه میرفت رفتش خونه یکی از دوستاش موند تا کوک اونو پیدا نکنه دیگه نشد اون دختر سابق همه لباساش سیاه و دارک بود از کوک متنفر بود موهاشو کوتاه کردش
کوک ویو
الان ۱ ساله از لیا خبری نیست نباید اون روز اینقدر عصبانی میشدم کل کارم شده بود مشروب خوردن و سیگار کشیدن
فلش بک
کوک: لیا غذا آماده نیست
کوک: لیا
کوک: لیا(داد بلند)
دویدم کل خونه رو گشتم اثری از لیا نبود فقط کیمباپ و نودل رو گاز بود آماده بودن یه نوشته تو اتاق لیا پیدا کردم که نوشته بود
ازت متنفرم کوک من هرزه نیستم و تو هم یه آشغال به تمام معنایی من به این مهربونی واقعا که دیگه قرار نیست منو ببینی و اینو بدون که دیگه باهات آشتی نمیکنم تا ابد. لیا.
کوک: وای چه غلطی کردم که زدمش اون تمام چیزم بود بالاخره پیدات میکنم
کوک: بادیگاردا
بادیگاردا : بله رئیس
کوک: برین دنبال لیا تا پیداش نکردین برنگردین
بادیگاردا: چشم
پایان فلش بک
لیا ویو
با یه هودی لش سیاه و دامن سیاه کوتاه رفتم بیرون از خونه رفتم یه سوپر مارکت و یه آدامس خریدم داشتم راه میرفتم که خوردم به بن بست دیدم کلی ماشین دورم جمع شده کوک با بادیگارداش بودن نمیتونستم فرار کنم
لیا: از جونم چی میخوای عوضی(سرد)
کوک: اومدم تو رو برگردونم پیش خودم بیبی
لیا: منو اینطور صدا نکن مرتیکه و من با تو هیچ جا نمیام گمشو اون ور میخوام برم(سرد)
کوک: من هیچ جا نمیرم
کوک رفت نزدیک لیا لیا هم میرفت عقب که خورد به دیوار کوک لیا رو بیهوش کرد برد پیش خودش
لیا ویو
از خواب بیدار شدم دیدم لخت تو بغل جونگکوکم فهمیدم چیکار کرده دلم به شدت در میکرد خواستم از بغلش بیام بیرون که نزاشت
ساعت ۴ صبحه تو فیک
کوک: کجا بیبی گرل
لیا: حموم
کوک: منم میام
لیا: نمیخواد
ادمین گل می گوید
کوک لیا رو براید بغل کرد برتو حموم لیا که از درد جون نداشت سرشو گذاشت رو سینه ی کوک و کوک هم موهای لیا رو نوازش می کرد
اومدن بیرون کوک موهای لیا رو خشک کرد لیا لباس پوشد کوک هم لباس پوشید لیا رفت تو آشپزخونه شروع کرد به آشپزی کیمباپ با نودل درست کرد کوک هم داشت فوتبال میدید
لیا کرمش گرفت و رفت رو کوک یه لیوان آب ریخت کوک خونش جوش اومد محکم زد تو گوش لیا لیا هم پرت شد روی زمین گوشه ی لبش خون اومد
کوک: برو گمشو دختره هرزه(با عصبانیت و داد )
لیا: ب.ب.باش.شه(با گریه)
لیا با گریه رفت از امارت بیرون تو شهر به اون بزرگی داشت راه میرفت رفتش خونه یکی از دوستاش موند تا کوک اونو پیدا نکنه دیگه نشد اون دختر سابق همه لباساش سیاه و دارک بود از کوک متنفر بود موهاشو کوتاه کردش
کوک ویو
الان ۱ ساله از لیا خبری نیست نباید اون روز اینقدر عصبانی میشدم کل کارم شده بود مشروب خوردن و سیگار کشیدن
فلش بک
کوک: لیا غذا آماده نیست
کوک: لیا
کوک: لیا(داد بلند)
دویدم کل خونه رو گشتم اثری از لیا نبود فقط کیمباپ و نودل رو گاز بود آماده بودن یه نوشته تو اتاق لیا پیدا کردم که نوشته بود
ازت متنفرم کوک من هرزه نیستم و تو هم یه آشغال به تمام معنایی من به این مهربونی واقعا که دیگه قرار نیست منو ببینی و اینو بدون که دیگه باهات آشتی نمیکنم تا ابد. لیا.
کوک: وای چه غلطی کردم که زدمش اون تمام چیزم بود بالاخره پیدات میکنم
کوک: بادیگاردا
بادیگاردا : بله رئیس
کوک: برین دنبال لیا تا پیداش نکردین برنگردین
بادیگاردا: چشم
پایان فلش بک
لیا ویو
با یه هودی لش سیاه و دامن سیاه کوتاه رفتم بیرون از خونه رفتم یه سوپر مارکت و یه آدامس خریدم داشتم راه میرفتم که خوردم به بن بست دیدم کلی ماشین دورم جمع شده کوک با بادیگارداش بودن نمیتونستم فرار کنم
لیا: از جونم چی میخوای عوضی(سرد)
کوک: اومدم تو رو برگردونم پیش خودم بیبی
لیا: منو اینطور صدا نکن مرتیکه و من با تو هیچ جا نمیام گمشو اون ور میخوام برم(سرد)
کوک: من هیچ جا نمیرم
کوک رفت نزدیک لیا لیا هم میرفت عقب که خورد به دیوار کوک لیا رو بیهوش کرد برد پیش خودش
۶.۹k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.