حضور آدمیو کنارم حس کردم

حضور آدمیو کنارم حس کردم .
هدفون رو از گوشم گرفتم و زل زدم بهش .
"خوبی ؟"
لبخندی اطمینان آور زدم و گفتم آره .
گفت:چرا گوشیتو خاموش کردی ؟ مردم از نگرانی گفتم شاید اتفاقی افتاده باشه .
فکرم رفت سمت چند ساعت پیش که تصمیم گرفته بودم دور شم از همه !
گفتم:همینجوری خاموش کردم.
گفت:بیا گوشیت بگیر روشنش کن معلوم نیست تا حالا چند نفر نگرانت شدن .
دستم و به سمتِ گوشی برده بودم که با حرفِ"نگرانت شدن" ثابت موند !
آخه مگه چنین چیزی ممکنه ؟ من برای همین که کسی نبود گوشیم و خاموش کرده بودم آخه این امکان نداشت !
گفت: حواست کجاست ؟ بیا روشنش کر...
پریدم وسط حرفش و گفتم:نه ،نه روشنش نکن میترسم .
با چشمای گرد شده زل زده بود بهم گفت:از چی میترسی دیوونه ؟
گفتم:روشنش نکن آخه نمیخوام ببینم کسی حتی سراغمم نگرفته؛بزار حداقل فکر کنم که نگرانم شدن !
گفت: شاید .. باز هم پریدم وسط حرفشو گفتم نه این امکان نداره،من کسیو ندارم که نگرانم شه .
چشمامو باز و بسته کردم تا از حرفم مطمئن شه.
گوشی رو کنار گذاشت و باهم زل زدیم به آسمونی که همیشه با من بود و شاهدِ حرفام و همدم اشکام .
•واقعیت چند لحظه پیش
#ریحانه_کمندی
#عاشقانه #جذاب #دخترونه #هنر_عکاسی
دیدگاه ها (۱)

چشمانش قفل بر درِ اتاقش بود.گویا منتظر کسی بود؛ حتی دریغ از ...

زمان نمی تواند پایانی برای دوست داشتنت بیاورد ؛زمان فقط با ب...

میدونی چیه؟!بعضی از آدما هستن که با تک تک خصوصیاتشون خوبن.شا...

و امان از تنهایی.تنهایی که جانت را به لب میرساند.تنهایی که د...

ازت متنفرم اوساموپارت ۱۱.......................................

#Gentlemans_husband#Season_two#part_233بهتر بود ازش میپرسیدم...

ادامه....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط