p

p : 3

اجوما « دخترم وقتشه،.. همه منتظرت شما هستن .. سرش رو به معنای باشه تکون ریزی داد ، اجوما بیرون رفت... خواست بلند بشه که مچ دستش توسط یه نفر گرفته شد!!!
می سون « لنا شی، باید بری... تو نمیتونی باهاش ازدواج کنی،.. باید بری،... فرار کن و از اینجا دور شو باشه؟..
لنا « می سونا؟؟. چی میگی؟.... دیوونه شدی؟ میدونی داری درباره چی حرف میزنی؟... کسی که دارم باهاش ازدواج میکنم یه روانیه... میدونی اگه بفهمه تو داری منو فراری میدی چه بلایی به سرت میاره؟ ... * بغض
می سون « اره دقیقا،.. اون یه روانیه  .. لنا شی بعد از یه عمر سختی.. لیاقت تو یه روانی نیست...کسیه که با همه وجودش عاشقت باشه!!!. * لبخند غمگین
اشکاش سرازیر شد... ولی حق با می سون بود!! باید می رفت.. نباید اجازه میداد زندگیش به این اسونی تباه بشه!! پس فقط با صورت خیس از اشکش محکم دوست عزیز تر از جونش رو بغل کرد...
می سون، راست میگفت!! باید به خودش میومد... باید میجنگید تا این سرنوشت تاریک بیشتر از این زندگیش رو تار نکرده بود!! وقت رو تلف نکرد،... ملافه های تخت مجللش رو بهم گره داد و از بالکن بزرگش به پایین انداخت.
درحالی که مثل ابر بهار اشک میریخت دوباره می سون رو بغل کرد!.. اون براش فراتر از یه دوست بود!!.. مثل خواهر نداشته اش بود.
لنا « هر اتفاقی هم که بیوفته می سونا، این خداخافطی ما نخواهد بود!! بهت قول میدم * گریه. ..
می سون فقط لبخند غمگین و گرمی تحویلش داد که باعث می شد دلش برای این کار مصمم تر باشه... پارچه ها رو اروم گرفت و رفت پایین و پرید توی حیاط پشتی!.. و درحالی که به پهنای صورت اشک میریخت به سمته جنگل رو به روش پا تند کرد...
می سون در حالی که اشکاش روی صورتش جاری میشدن با لبخند رضایت مند از نجات اینده دخترک پنجره رو بست و تا وقتی که از چشم محو شد رفتنش رو دنبال کرد!!.. شب شده بود. و ساعت از نیمه گذشته بود! دخترک قدم زنان تو جنگل سرگردون بود و سعی میکرد نسبت به صداهای وحشتناک اطرافش بی توجه باشه، لباس سفید عروسیش پاره شده بود و پاهاش به خاطر بوته های خاردار زخم شده بود... پس تصمیم گرفت چند دقیقه استراحت کنه و کنار بید  بزرگی که وسط جنگل بود نشست! . . چشم هاش در حال بسته شدن بود که صدایی به گوشش خورد..
کوک « نشستم کنار بید تا نفسی تازه کنم.. احتمال داشت صبح بتونم راه رو پیدا کنم... اخخخخ ..
پسر تو همین افکار بود که ناگهان جسم بزرگی به سرش برخورد کرد و هوشیار از جاش بلند شد..
دیدگاه ها (۱۸)

پارت‌های اسکیز به قلم والرین عسلی منننن"پارت‌های بنگتن به قل...

' جلوی تلوزیون داشت پفیلا میچپوند دهنش و لپایی که بسیاری از ...

p : 2می سون « باشه بابا وحشی نشو * خنده سه هفته گذشت.... و ا...

p : 1 سرنوشت!.. کلمه ای که میتونه برای یه نفر خوشبختی بیاره،...

پارت هدیهپارت دوملنا : ماری!اوف لنا بسع من به کمک اون نیازی ...

black flower(p,240)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط